«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت #فصل_دوم #پارت_46 چند روز بعد:: وحید: رسول چرا اینجوری میکنی با خودت! مگه تو مقصر
#مدافعان_امنیت
#فصل_دوم
#پارت_47
رسول: رفتم تو اتاق محمد...
پرستار: اقا کجا میاید..
آقا...
آقا با شمام..
آ...
وحید: به معنای بزار بره سری تکون دادم که دیگه حرفشو ادامه نداد..
پرستار: از اتاق خارج شدم...
رسول: نشستم روصندلی کنار محمد...
دستشو گرفتم... اشک تو چشام جمع شده بود.. شروع کردم به حرف زدن...
سلام اقا محمد....
میدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود...
میدونی چقدر دلم میخواد الان بیدار بشی.. محکم بغلت کنم...
چقدر دلم برا استاد رسول گفتنات تنگ شده..
میدونی چقدر دلم برا صدات تنگ شده...
دلم تنگ شده برا وقتایی که میکوبیدم رو میزو میگفتی چه خبره رسول..
دلم تنگ شده برا نصیحت کردنات..
دلم تنگ شده برا شوخیات.. برا خندیدنات برا جدیتات برا رسول گفتنات...
دلم تنگته فرمانده..!
توروخدا بلند شو... به خاطر عطیه بلند شو.. به خاطر بچت بلند شو... به خاطر آوا بلند شو... به خاطر خواهر زادت بلند شو... به خاطر... د... داداشت.. بلند شو....
پ.ن: نیمچه پارت احساسی🥺
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سلام عزیزای دلم✨
امیدوارم حال دلتون عالی باشه☺️
میدونم این مدت خیلی فعالیتمون کم شده😅
اما خیلی ممنونم ازتون که کنارمون بودید😍
مطمعن باشین فعالیتمون بیشتر میشه👌🏻
مرسی از همراهیتون❤️
سلام سلام حالتون چطوره؟
ببخشید بابت تاخیر😅
بریم سراغ پارت🙂✅
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت #فصل_دوم #پارت_47 رسول: رفتم تو اتاق محمد... پرستار: اقا کجا میاید.. آقا... آقا
#مدافعان_امنیت
#فصل_دوم
#پارت_48
عطیه: آوا چرا انقدر جواب سر بالا به من میدی...
یه کلمه بگومحمد کجاست...
رسول که بستریه میگه نمیدونم...
تو میگی شیفته...
میرم اداره میگن نیست...
از اقا عبدی میپرسم جواب نمیده...
از بچه های سایت میپرسم همه میگن نمیدونیم یا بحثو عوض میکنن...
مگه میشه هیچکی ندونه محمد کجاست...
بابا من دارم دق میکنم...
دارم سکته میکنم...
آوا: انقدر استرس برات خوب نیست عطیه...
هرجا باشه... پ... پیداش میشه..... نگران نباش..
عطیه: بغض تو میگه باید نگران باشم...
استرس تو چشمات میگه باید نگران باشم..
اشکام شدت گرفت..
آوا..... تروخدا... تورو به جون بچت... اگه میدونی محمد کجاست بهم بگو...
آوا: سرمو بالا اوردمو تو چشماش نگاه کردم...
عطیه: آوا...
محمد کجاست!؟
آوا: همزمان با صحبت کردم اشکام سرازیر شد..
بیمارستان....
پ.ن: 🙂💔
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ