eitaa logo
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
988 دنبال‌کننده
6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
44 فایل
آغاز: 24/8/1400🍃 شعبه دوممون در روبیکا⇩💌 https://rubika.ir/rooman_gandoo_1400 ورود آقایون ممنوع🚫 کپی رمان و پست ها پیگرد قانونی دارد🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت🇮🇷 #پارت_105 چند روز بعد: کاترین: کامران نیومده بود هنوز.. رفتم پشت میزم نشستم..
🇮🇷 کاترین: خ... خودشه... چشماش همونه... باورم نمیشد.... تپش قلب گرفته بودم... سعی کردم خودمو خونسرد نشون بدم.. ــــــــــــــــــ چند روز بعد:: کاترین: همش با خودم کلنجار میرفتم... یعنی برم به شارلوت بگم؟ بگم دست دراست من یه نفوذیه... کسی که عاشقش شدم یه مامور امنیتیه.. الان چند روز گذشته و من نمیدونم چیکار کنم... نفس عمیقی کشیدمو رفتم سمت اتاقش.. ـــــــــــــــ شارلوت: داری شوخی میکنی دیگه؟ کاترین: با ناامیدی سرمو تکون دادم... شارلوت: وااااییی! کاترین میفهمی چی داری میگی... این یعنی ما بیچاره شدیم.... با حضور دوتا نفوذی تو سفارت کارمون تمومه... تموممم کاترین: الان باید چیکار کنیم! شارلوت: هیچی به ذهنم نمیرسه الان! تنهاچیزی ک میتونم بگم اینه که خاااک تو سرت... آخه احمق کی رانندشو میکنه دست راستش.. اگه کامران واقعا مامور باشه یعنی همچیو میدونه... یعنی بدبخت شدیم... کاترین: چند دقیقه گذشت.. یکم عصبانیتش کمتر شد..گفتم: ا.. الان... چی.. به... سر.. رسول... میاد شارلوت: الان باید بگی چی به سر ما میاد.. نه ایتکه نگران اون بیشعور باشی... کاترین: دست خودم نیست! همون اول که دیدمش عاشقش شدم.. تا همین الان.. شارلوت: عاشق؟! پ.ن¹: عشق؟ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_105 سارا: باهمون لباسای عقدم نشستم تو اتاقو درو قفل کردم.... اولش تو شک بودم..
فردا: سما: کجا میری سارا... سارا: بدون اینکه جوابشو بدم از خونه اومدم بیرون.. ـــــــــــ سارا: فریاد زدم: صدراااا صدرا: برگشتم سمتش... با لبخند رفتم سمتش... سارا جانم.. سارا: محکم زدم تو گوشش... فریاد زدم: چراااا اینکارو باهام کرددیدییی صدرا: خواستم برم نزدیک تر که.. سارا: نیا جلووووو چرااااااا فقط بگووو چراااااا صدرا: چون دوست دارم... فریاد زدم: چون بدون تو نمیتونم... سارا: وقتی من تورو نمیخوام.مگه زووورهههههه صدرا:اره زورههه یا مال من میشی یا هیچکس.. سارا: صدرا... امیدوارم خدا جواب این کاراتو بده... امیدوارم همونقدر که زجرم دادی خدا زجرت بده.. و رفتم... چند روز بعد: سارا: صبح خیلی زود رفتم سایت... که کسیو نبینم... رسیدم به اتاق اقای عبدی.. با صدای گرفته ام سلام کردم.. عبدی: سلام صبح به این زودی... خیر باشه.. سارا: خیر که... میخوام انتقالی بگیرم... اگه بشه میخوام برگردم اهواز... ــــــــــــ چند روز بعد: سما: سارا مطمعنی میخوای بری! سارا: همونطور که داشتم ساکمو میبستم نگاهش کردمو لبخند تلخی زدم.. سما: چقدر غم تو چشاش بود... اشک تو چشام جمع شده بود.. سارا: زیپ ساکمو بستم... بلند شدمو روبه رو سما ایستادم.. سما: طاقت ندارم دوریتو تحمل کنم... سارا: اشکام سرازیر شدو بغلش کردم... به صلاحه که برم... با همون اشکای تو چشمم خندیدمو گفتم: وقتی برگشتم خاله شده باشماااا😂😍 سما: همونطور که اشک میریختم خندیدم.. سارا: اشکاشو پاک کردمو بوسیدمش پ.ن: به صلاحه که برم.. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ