eitaa logo
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
1هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
44 فایل
آغاز: 24/8/1400🍃 شعبه دوممون در روبیکا⇩💌 https://rubika.ir/rooman_gandoo_1400 ورود آقایون ممنوع🚫 کپی رمان و پست ها پیگرد قانونی دارد🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
با اجازه مادران گرامی. خواهشا بخونید؛ الحق که خیلی قشنگه ﺑﺎﺑﺎ ﭘﻮﻝ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ! ﺑﺎﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ! ﺑﺎﺑﺎ ﮐﺘﺎﺏ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ! ﺑﺎﺑﺎ ﻣﻮﺗﻮﺭ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ! ﺑﺎﺑﺎ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ! ﺑﺎﺑﺎ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺑﺮﻡ ﻣﺴﺎﻓﺮﺕ، ﭘﻮﻝ ﺑﺪﻩ ! ﺑﺎﺑﺎ ﭘﻮﻝ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻬﺮﯾﻪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ! ﺑﺎﺑﺎ برای من کار پیدا کن! ﺑﺎﺑﺎ برای من سرمایه بده! ﺑﺎﺑﺎ من .................... *ﻭﻟﯽ ﯾﮏ ﻣﺮﺗﺒﻪ ﻫﻢ ﻧﮕﻔﺘﻢ*: ﺑﺎﺑﺎ! ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﭘﯿﺸﻢ ﻫﺴﺘﯽ ﺑﺮﺍﻡ ﮐﺎﻓﯿﻪ... ﺑﺎﺑﺎ! ﺑﻮﺩﻥ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺗﻮ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﯾﮏ ﺩﻧﯿﺎﺳﺖ ! ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺍﺯ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﻫﺎﻡ ﻭ ﺍﺯ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﻟﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ داشته باشم ﺑﻬﺶ (به بابام) ﻧﻖ ﺯﺩﻡ! ﻭﻟﯽ ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﺍﺯ بابام ﻧﭙﺮﺳﯿﺪﻡ: ﺑﺎﺑﺎ! ﺗﻮ ﺍﺯ ﻣﻦ ﭼﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ؟؟؟ ﺑﭽﻪ ﮐﻪ ﺑﻮﺩیم ﺍَﺯِمون ﻣﯿﭙــﺮﺳﯿﺪﻥ : ﺑــﺎﺑــﺎﺗﻮ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺩﻭست ﺩﺍﺭﯼ ﯾﺎ ﻣـﺎﻣــﺎﻧﺘﻮ؟ ! می گفتیم : ﻫﺮ ﺩﻭ ﺗﺎ ﺷﻮﻧﻮ !! ﺍﺻﺮﺍﺭ ﻣﯿﮑﺮﺩﻥ ﻭ ﻣﯿﮕﻔﺘﻦ ﻧﻪ! ﯾﮑﯽ ﺭﻭ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ !!! ﺍﻭﻥ ﯾﮑﯽ ﮐﺪﻭﻣﻪ؟؟؟ ما ﻫﻢ ﺑﺎ ﺷﺮﻡ ﻭ ﺯﯾﺮ ﻟﺒﯽ می گفتیم : ﻣﺎﻣﺎﻧــﻮ !!! ﺑﯿــﭽﺎﺭﻩ ﭘﺪﺭ! ﻟﺒــﺨﻨﺪ تلخی ﻣﯿﺰﺩ ﻭ ... ﺷﺎﯾﺪ ﻫﻢ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻣﻴﻜﺸﻴﺪ ﺟﻠــﻮﯼ ﻫﻤﻪ !!! ﺍﻣﺎ ﺍﻻﻥ ﻣﯿﻔﻬــﻤﯿﻢ ﭘــﺪﺭ ﭼﻘﺪﺭ ﺯﺣﻤﺖ ﻣﯿﮑﺸﯿﺪ ﻭ ﺧﺴﺘﻪ ﻣﻴﺸﺪ ﺗــﺎ ﺯﻥ ﻭ بچه ش ﺯﻧﺪﮔــﯽ ﺧﻮﺑﯽ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷــﻦ ... ﮔﺎﻫﯽ ﺩﻟﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﻪ ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎ ﺑﮕﻮﯾﻢ: ﺑﺎﺵ! ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﻣﻦ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﺒﺎﺷﻢ. ﭘﺴﺮﯼ ﭘﺪﺭﺵ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ شام ﺑﻪ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍنی ﺑﺮﺩ ... ﭘﺪﺭ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﭘﯿﺮ ﻭ ﺿﻌﯿﻒ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﻏﺬﺍﯾﺶ ﺭﺍ ﺩﺭﺳﺖ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺑﺨﻮﺭﺩ ﻭ ﺑﺮ رﻭﯼﻟﺒﺎﺳﺶ ﻣﯿﺮﯾﺨﺖ.. ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺩﺭ ﺭﺳﺘﻮﺍﺭﻥ ﺑﺎ ديده ﺣﻘﺎﺭﺕ ﺑﺴﻮﯼ ﻣﺮﺩ ﭘﯿﺮ ﻣﯿ ﻨﮕﺮﯾﺴﺘﻨﺪ، ﻭ ﭘﺴﺮ ﻫﻢ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﺑﻮﺩ و درعوض غذا را به دهان پدر میگذاشت ... ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ پدر ﻏﺬﺍﯾﺸﺎﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ، ﭘﺴﺮ ﺑﻪ ﺁﺭﺍﻣﯽ ﭘﺪﺭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺸﻮﯾﯽ ﺑﺮﺩ، ﻟﺒﺎﺳﺶ ﺭﺍ ﺗﻤﯿﺰ ﮐﺮﺩ، ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺷﺎﻧﻪ ﺯﺩ ﻭ ﻋﯿﻨﮏﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ تميز و ﺗﻨﻈﯿﻢ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻭﺭﺩ ... ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺩﺭ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺁﻥ ﺩﻭ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﻭ ﺑﺎ ﺣﻘﺎﺭﺕ ﺑﺴﻮﯼ ﻫﺮ ﺩﻭی آنان ﻣﯿ ﻨﮕﺮﯾﺴﺘﻨﺪ!! ﭘﺴﺮ ﭘﻮﻝ ﻏﺬﺍ ﺭﺍ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﻭ ﺑﺎ ﭘﺪﺭ ﺭﺍﻫﯽ ﺩﺭب ﺧﺮﻭﺟﯽ ﺷﺪ. ﺩﺭ این هنگام ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺍﺯ ﺟﻤﻊ ﺣﺎﺿﺮﯾﻦ بلند شد و ﺻﺪﺍ ﮐﺮﺩ: ﭘﺴﺮ... ﺁﯾﺎ ﻓﮑﺮ نمیکنی ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ باقی ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﯼ؟! ﭘﺴﺮ ﭘﺎﺳﺦ داﺩ؛ خیر ﺟﻨﺎﺏ... فكر نميكنم ﭼﯿﺰﯼ باقی گذاشته باشم! ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﭘﯿﺮ ﮔﻔﺖ : خیر ﭘﺴﺮم. اشتباه میکنی. ﺑﺎﻗﯽ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﯼ! پسر با تعجب پرسید: چه چیزی را؟! آن مرد پیر گفت: تو ﺩﺭﺳﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﭘﺴﺮﺍﻥ ... ﻭ ﺍﻣﯿﺪﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﻪ ﭘﺪﺭﺍﻥ باقی گذاشته ای... و ﺧﺎﻣﻮﺷﯽ ﻣﻄﻠﻖ ﺑﺮ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﺣﺎﮐﻢ ﺷﺪ..!! کاش سوره ای به نام "پدر" بود که این گونه آغاز میشد: قسم بر پینه ی دستانت، که بوی نان میدهد و قسم بر چشمان همیشه نگرانت... قسم بر بغض فرو خورده ات که شانه ی کوه را لرزاند و قسم بر غربتت، ..... وقتی هیچ بهشتی زیر پایت نیست ...😔 به ﺳﻼﻣﺘﯽ ﻫﺮ ﭼﯽ ﺳﺎﻻﺭﻩ، ﻫﺮ ﭼﯽ ﻓﺮﺷﺘﻪ، ﺑﻨﺎم ﭘـــــــﺪﺭ زنده باد همه ی پدران در قید حیات و شاد باد روح تمامی پدران عزیز سفر کرده.. من به افتخار پدرم پخش کردم... شما هم؛ اگه دوست داری به افتخار⚘ ( مقام پدر)⚘ چه در قید حیات باشند برای سلامتی پدران و چه به رحمت خدا رفته اند صلوات
سلام سلام حالتون چطوره❤️
متاسفانه خیلی لفت داشتیم... نبود منم به خاطر درسابوده... ان شاءالله پارت گذاری رو عید شروع میکنم..❤️
ممنون میشم حداقل شماها لفت ندید و حمایتمون کنید🙂🙏
.♥️00:00♥️ دعا برای ظهور آقا امام زمان فراموش نشه📿
♥️00:00♥️ دعا برای ظهور آقا امام زمان فراموش نشه📿
|  جایگاه قبل و بعد انقلاب      🌐مركزمتناسازمان فضاى مجازى استان تهران 🇮🇷 @matnatehran 🇮🇷 @matnamedi
‌ امشب شب عزای امام عالمین است دل را هوای قبر غریب کاظمین است شهادت امام موسی کاظم (ع) تسلیت🥀 ‌
هدایت شده از سلوک شیعه
13.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
باسلام و عرض ادب واحترام. از محضر دوستان و محبین اهل‌بیت علیهم السلام تقاضای عاجزانه و ملتمسانه میشود که چند مرتبه این کلیپ را ببینید و برای هرکس که میشناسید از قوم و خویش و دوست آشنا گرفته تا افرادی که به هر جهتی نام اونها را در دفترچه تلفنتان دارید ارسال کنید و همین متن را هم کپی کرده و بفرستید. ان شاء الله امید است فردای ظهور شرمنده امام زمان علیه السلام نشویم. 🌹@solok_shieh
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_103 فردا: رسول: لباسامو پوشیده بودمو اماده بودم... با لباسایی که واسه عقدم گر
سارا: سلاممم اقا داماد.. چطورری رسول: سلام.... سارا: رسول جان... خوبی؟ رسول: عالیم! ــــــــــــ عاقد: سرکار خانم سارا حسینی آیا وکیلم شمارا به عقد دائم جناب اقای رسول رضایی فرزند محسن در بیاورم؟ رویا: عروس رفته گل بچینه.. عاقد: برای بار دوم عرض میکنم سرکار خانم سارا حسینی آیا وکیلم شمارا به عقد دائم جناب اقای رسول رضایی در بیاورم؟ رویا: عروس رفته گلاب بیاره عاقد: برای بار سوم عرض میکنم.. ایا بنده وکیلم.. سارا: با اجازه مادرم خواهرم و بزذگ ترای جمع بله... صدای جیغ و دست و کل بلند شد... عاقد: جناب اقای رسول رضایی آیا وکیلم شمارا به عقد دائم سرکار خانم سارا حسینی فرزند حسین در بیاورم؟ رسول: نمیتونستم حرف بزنم... زبونم قفل شده بود... نمیتونستم این دروغ سارا رو هضم کنم.... گفتم: نــــه و از محضر خارج شدم... سارا: کپ کرده بودم... زل زده بودم به رسول... انگار قلبم داشت وایمیساد... بدون اینکه چیزی بگم بلند شدمو از محضر خارج شدم... دیدم رسول میخواد سوار ماشینش بشه... رفتم سمتش.... تو. حق نداشتی.... حق نداشتی باهام اینکارو بکنی چرا...... فقط بگو چرااااا چرا اینکارو باهام کردییی رسول: به خاطر دروغی که بهم گفتی.. گفتم هیجی نمیتونه عشقمونو از بین ببره... خودت گفتی جز دروغ.. جز خیانت.. جز درویی... تو قبلا ازدواج کردی... چجوری روت میشه تو چشای من نگاه کنی... سارا: ازدواج.... ب.. باکی... چی میگی توو رسول: با همونی که تضاهر میکردی ازش متنفری... خیلی نامردی سارا... خیلی.... وقتی یکی دیکه رو دوس داشتی نباید انقدر عاشق خودت میکردی منو... خیلی نامردی... نشیتم توی ماشینمو رفتم... پ.ن: وقتی یکی دیکه رو دوس داشتی نباید انقدر عاشق خودت میکردی منو...! ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_104 سارا: سلاممم اقا داماد.. چطورری رسول: سلام.... سارا: رسول جان... خوبی؟
سارا: باهمون لباسای عقدم نشستم تو اتاقو درو قفل کردم.... اولش تو شک بودم... نه گریه... نه فریاد... مغزم قفل شده بود... نمیفهمیدم چرا باهام اینکارو کرد.. یکم گه گذشت تازه فهمیدم چی شده... اشکام هیچ جوره بند نمیومد... داشتم خفه میشدم... گوشیمو برداشتمو رفتم تو گالری عکسای خودم با رسول... داشتم دیوونه میشدم... هیچوقت انقدر حالم بد نبوده... هیچوقت انقدر غرورم له نشده بود... هیچوقت فکر نمیکردم از دست دادن رسول انقدر نابودم کنه... هیچوقت فکر نمیکردم انقدر بهش وابسته باشم... حرفاش... حرکاتش همش جبو چشم بود... صداش تو سرم اکو میشد... ـــــــــــــ رسول: نشستم تو ماشینو رفتم بام تهران.. رفتم نشستم رو نیمکت... نیمکتی که همیشه با سارا میشستیم روش... توهمین چند ساعت چقدر جای خالیش حس میشه.... چرا... چرا باهام اینکارو کرد.... چرا بازیم داد.... چرا احساساتم ذره ای براش اهمیت نداشت... کیف پولمو برداشتم زیپ مخفی که داشتو باز کردمو عکس سارارو بیرون اوردم... لبخند تلخی روس لبم نشست و اشکام سرازیر شد... اما سریع اشکمو پاک کردم... پ.ن: بسی دردناک🙂 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
13.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
[تولدت مبارک بابایی ترین دختر دنیا 🥺 :))]
دل من راخدایی کن رقیه مراهم کربلایی کن رقیه بحـق نام زیبای عـمویت برای من دعایی کن رقیه میلادحضرت رقیه (س) پیشگاه مقدس وملکوتی امام زمان (عج) وشیعیان تهنیت باد
♥️00:00♥️ دعا برای ظهور آقا امام زمان فراموش نشه📿
ماه رمضون امسال؛ روز سه‌شنبه‌است! ۱۴۰۲/۱۲/۲۲ | پیامبر صلوات‌الله‌ می‌فرمایند: هرکسی خبر رمضان را برای کسی دهد، آتش جهنم برای او حرام است ..! - با پخش این، بهشتی بشید😁!
♥️00:00♥️ دعا برای ظهور آقا امام زمان فراموش نشه📿
♥️00:00♥️ دعا برای ظهور آقا امام زمان فراموش نشه📿
سرش‌شکسته‌ولی‌عاشقانه‌می‌خندد نمانده‌فـــاصله‌ای‌تا‌وصال‌زهــــرایش:)❤️‍🩹
حاجی،حالمون خیلی بده، خودت هوای رفیقی که یادت بوده رو داشته باش… 😭😭😭
هدایت شده از پایان کانال
🔴 به شاعر بگویید این شعرش را عوض کند.... ما سینه زدیم بی صدا باریدند از هر چه که دم زدیم، آنها دیدند ما مدعیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدا را چیدند.. به شاعر بگویید این شعرش را عوض کند .اینبار شهدا را از مدعیان صف اول چیدند..... 🔴به پویش بپیوندید👇 http://eitaa.com/joinchat/963837952Cb758f6bd13
♨️سه سال پیش تولد امام رضا رییس جمهور شد سه سال بعد تولد امام رضا به شهادت رسید
13.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
الهی‌دورت‌بگردم توتاکجارفته‌بودی‌که‌پیدات‌نمیکردن...💔
‌‌‌♥️00:00♥️ دعا برای ظهور آقا امام زمان فراموش نشه📿
‌‌‌♥️00:00♥️ دعا برای ظهور آقا امام زمان فراموش نشه📿
سلام قشنگا حالتون چطوره؟
بعد از یک مدت طولانی بلاخره برگشتم 😍❤️
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_105 سارا: باهمون لباسای عقدم نشستم تو اتاقو درو قفل کردم.... اولش تو شک بودم..
فردا: سما: کجا میری سارا... سارا: بدون اینکه جوابشو بدم از خونه اومدم بیرون.. ـــــــــــ سارا: فریاد زدم: صدراااا صدرا: برگشتم سمتش... با لبخند رفتم سمتش... سارا جانم.. سارا: محکم زدم تو گوشش... فریاد زدم: چراااا اینکارو باهام کرددیدییی صدرا: خواستم برم نزدیک تر که.. سارا: نیا جلووووو چرااااااا فقط بگووو چراااااا صدرا: چون دوست دارم... فریاد زدم: چون بدون تو نمیتونم... سارا: وقتی من تورو نمیخوام.مگه زووورهههههه صدرا:اره زورههه یا مال من میشی یا هیچکس.. سارا: صدرا... امیدوارم خدا جواب این کاراتو بده... امیدوارم همونقدر که زجرم دادی خدا زجرت بده.. و رفتم... چند روز بعد: سارا: صبح خیلی زود رفتم سایت... که کسیو نبینم... رسیدم به اتاق اقای عبدی.. با صدای گرفته ام سلام کردم.. عبدی: سلام صبح به این زودی... خیر باشه.. سارا: خیر که... میخوام انتقالی بگیرم... اگه بشه میخوام برگردم اهواز... ــــــــــــ چند روز بعد: سما: سارا مطمعنی میخوای بری! سارا: همونطور که داشتم ساکمو میبستم نگاهش کردمو لبخند تلخی زدم.. سما: چقدر غم تو چشاش بود... اشک تو چشام جمع شده بود.. سارا: زیپ ساکمو بستم... بلند شدمو روبه رو سما ایستادم.. سما: طاقت ندارم دوریتو تحمل کنم... سارا: اشکام سرازیر شدو بغلش کردم... به صلاحه که برم... با همون اشکای تو چشمم خندیدمو گفتم: وقتی برگشتم خاله شده باشماااا😂😍 سما: همونطور که اشک میریختم خندیدم.. سارا: اشکاشو پاک کردمو بوسیدمش پ.ن: به صلاحه که برم.. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ