eitaa logo
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
988 دنبال‌کننده
6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
44 فایل
آغاز: 24/8/1400🍃 شعبه دوممون در روبیکا⇩💌 https://rubika.ir/rooman_gandoo_1400 ورود آقایون ممنوع🚫 کپی رمان و پست ها پیگرد قانونی دارد🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت🇮🇷 #پارت_98 فردا: کاترین: میدم کامران بیاره برات گزارشارو کامران: همونطور که داشتم
🇮🇷 نرگس: الو محسن؟ کجایی... کی میای دیگه! اصن بلیط گرفتی؟ محسن: اره عزیزم نرگس: خب الان کجایی دقیقا محسن: دقیقا بخوام بگم.... امممممم.... دم در خونه😂❤️ نرگس: واقعا😍 محسن: بعله واقعا😍😂 نرگس: سریع رفتم پشت پنجره... همونطور که برام دست تکون داد منم همون کارو کردم.. گوشی هنوز دم گوشم بود گفتم:: چرا نمیای بالا خب😐😍 محسن: تشریف بیارید درو واسه آقای خونه باز کنیذ😍😂 نرگس: کلیداتو گمکردی؟! 😐 محسن: کلیدارو بالا اوردم گفتم: نخیر.. ولی دلم میخواد شما درو باز کنی واسم.. نرگس: لبخند زدمو چادرمو سر کردم بدو بدو رفتم جلو در... پ.ن¹: پارت کوتاه از نرگس و محسن🙂 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_98 چند روز بعد: رسول: رفته بودیم پاک.... لب حوض نشسته بودیم... سارا: میتر
دوروز دیگه عقد بود... خیلی ذوق داشتم رسول سر کوچه منتظرم بود داشتم میرفتم که یه ماشین پیچید جلوم.. صدرا: بیا بالا سارا سارا: بازم تویی... مکه نگفتم نمیخواد ببینمت... صدرا: ولی من میخوام ببینمت.. سارا: دست چپمو بالا اوردم.. بابا من دارم ازدواج میکنم دست از سرم بردار صدرا: ازدواج نمیکنی.. تو فقط بامن ازدواج میکنی... رسول: از تو آینه بغل داشتم نگاه میکردم سریع دور زدمو خودمو رسوندم بهشون.. زدم بغل و پیاده شدم.... بیا پایین ببینم... سارا برو تو ماشین... فریاد زدم: بیا پاییننن صدرا: چاقومو برداشتمو از ماشین بیاده شدم.. رسول: همینکه پیاده شد یه مشت کوبیدم تو صورتش.. همینطور که باهم گلاویز بودیم و مردم سعی داشتن جدامون کنن گفتم: اگه یه بار دیگه... فقط یه بار دیگه دور و برش ببینمت بیچارت میکنم... ولم کنین... دستامو ول کنین.. کاریش ندارم... سارا بیا تو ماشین.. صدرا:ولم کنینننن رفتم سمت شاگرد و از شیشه گفتم: نمیزارم باهاش ازدواج کنی... یا مال من میشی یا هیچکس.. رسول: خواستم پیاده شم که سارا نزاشت.. سارا: تروخدا برو رسول... تروخدا... ـــــــ رسول: همه دق و دلیمو سر پدال گاز دراوردم.. انقدر که فشارش میدادم... سارا: رسول بزن بغل... بزن بغل حالم بده.. ــــــ رسول: رفتم از تو جعبه براش یه بطری اب اوردم.. سارا.. ساراجان یکم اب بخور... سارا: انقدر استرس بهم وارد شده بود دستام میلرزید... ابو گرفتمو کمی خوردم... عه... دستت چیشده.. رسول: دستمو نگاه کردم.. عه میگم چرا میسوزه😂 تو درگیری شاید خورده به جایی😂 سارا: باید بریم بیمارستان.. رسول: بابا چیزی نشده که.. ــــــــــ سارا: رسول همینجا وایسا.. رسول: چرا؟ سارا: وایسا... ـــــــــ سارا: از داروخانه اومد بیرون.. وسائلی مه گرفته بودمو گذاشتم رو داشبورد و دونه دونه درشون اوردم.. رسول: اینا چیه! سارا: همونطور که بازشون میکردم.. وسائل باند پیچی😂 شما که نمیای بریم بینارستان من بیمارستانو اوردم پیش شما😂 و شروع کردم به بستن دستش.. رسول: نگاهش کردمو لبخند زدم.. پ.ن: بیمارستانو اوردم پیش شما😂 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ