eitaa logo
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
1هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
44 فایل
آغاز: 24/8/1400🍃 شعبه دوممون در روبیکا⇩💌 https://rubika.ir/rooman_gandoo_1400 ورود آقایون ممنوع🚫 کپی رمان و پست ها پیگرد قانونی دارد🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
حالا بریم واسه پارت👇🏻
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت🇮🇷 #پارت_94 چند روز بعد:: رسول: کم کم داشتن بهم اعتماد میکردن... ولی این شارلوته خی
🇮🇷 نشستن تو ماشین:: کاترین: یه آب معدنی و یه جعبه دستمال کاغذ خریدم... گفتم:: بیا یکم آب بخور... رسول: زیرلب تشکر کردم... گوشی لبم خون اومده بود...پایین چشمم کبود شده بود.. کاترین: جعبه دستمال کاغذی رو باز کردمو چند تاشو دراوردم.. خواستم خون گوشه لبشو تمیز کنم ولی صورتشو کشید اونور... رسول: خ...ود.. م.. انجام.. م.. ید... م ـــــــــــــــــ محمد: عه رسول... چرا صورتت اینجوری شده! رسول: دعوام شد🙄 محمد: با کی😳 رسول: چند تا گردن کلفت میخواستن کیف کاترینو بدزدن... محمد: حالا فقط خوردی یا زدی؟ رسول: نه، زدم.. خوبم زدم😂 پ.ن¹:..... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت🇮🇷 #پارت_95 نشستن تو ماشین:: کاترین: یه آب معدنی و یه جعبه دستمال کاغذ خریدم... گف
🇮🇷 آوا:یا خداااا... رسوول.. چیشده صورتت... دعوا کردی؟ رسول: اروم باش عزیزم... چیز مهمی نیست.. آوا: صورتت نابود شده بعد میگی چیز مهمی نیست😐 چیشده رسول! رسول: خوبم آوا جان ــــــــ آوا: رفتمو جعبه پانسمان رو اوردم.. ببینم صورتتو.... اول با پنبه تمیز کردم و بعدش پانسمان کردم... رسول: زخم صورتم میسوخت اما واکنشی نشون ندادم تموم شدو گفتم:: دستت درد نکنه... ــــ چند روز بعد ـــ شارلوت: کاترین چت شده این چند روزه؟ کاترین: از وقتی به خاطر من اونجوری کتک کاری کرد مهرش صد برابر به دلم نشست... شارلوت: کی؟ 😐 کاترین: این رانندهه شارلوت: کامران صفاری؟😳 کاترین: اهوم.. نمیدونم چم شده... انگار دوباره عاشق شدم! شارلوت: دوباره؟ 😐😳 کاترین: آر... با اومدن جیسون حرفامون نصفه نیمه تموم شد جیسون: شارلوت بیا گوشیت زنگ میخوره شارلوت: بلند شدمو با صدای اروم گفتم:: بع ا همچیو کامل توضیح میدیا! ـــــــــــــــــــ شارلوت: هلو؟ مایکل: هاااای.. شارلوت: مایکل... چطوری؟ مایکل: خوبم... شارلوت: چ خبرا... مایکل: خبرا که تو ایرانه میخوام ی کاری بکنی برام.... همه اتفاقایی که تو بازار طلا میوفته رو برام بفرست.. شارلوت: باشه اگه پیدا کردم میفرستم مایکل: اوکی... پ.ن¹:..... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت🇮🇷 #پارت_96 آوا:یا خداااا... رسوول.. چیشده صورتت... دعوا کردی؟ رسول: اروم باش عزی
🇮🇷 چند هفته بعد:: آوا: آقا رسول حواست هست چند هفتس اصن اینجا نیستی؟ همش بیرون از سایتی... فقل چند روز درمیون 1 ساعت نیم ساعت میای پیش محمدو میری... بخو خودم اشاره کردمو گفتم: اصلا فک نکنی یکی اینجا منتظرته ها! رسول: حرفی برای گفتن نداشتم شرمنده سرمو پایین انداختم... ــــــــ سفارت انگلیس ـــــــــ فردا::: رسول: اعتمادشون نسبت به من چند برابر شده بود.... کاترین کارم داشت گفته بود برم تو اتاقش... در زدمو وارد شدم... خانوم کاری داشتید با من؟ کاترین: همین که وارد شد لبخند روس لب هام نقش بست... گفتم:: بشین از پشت میزم بلند شدمو اومدم نشستم رو به روش رسول: جا قحطی بود... دقیقا اومده نشسته جلو من... کاترین: قراره شغلتو عوض کنم..... بعد از اون کاری که برام کردی... دیکه نباید یه راننده ساده باشی.... میخوام تورو بکنم دست راست خودم..😌 رسول: همونطور که به کفشلم زل زده بودم چشمام از تعجب گرد شده بود.. کاترین: از همین الان کارت شروع میشه.. این میزیم که اینجا میبینی میز توعه... گفتم ميزامونو تو یه اتاق بزارن... رسول: تو خیلی.....🤬 استغفرالله...! ممنونم خانم🔪 ــــ سایت ــــ محمد: خب این خیلی خوبه که... دسترسی ماهم بیشتر میشه.. پ.ن¹:..... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت🇮🇷 #پارت_97 چند هفته بعد:: آوا: آقا رسول حواست هست چند هفتس اصن اینجا نیستی؟ همش بی
🇮🇷 فردا: کاترین: میدم کامران بیاره برات گزارشارو کامران: همونطور که داشتم با کامپیوتر ور میرغتم زیرلب گفتم:: تو خیلی غلط کردی.. مگه من نوکر توعم😐 کاترین: تلفنو قط کردمو گفتم: کامران جان پاشو اینارو ببر واسه جیمز.. رسول: کامران جانو.... 🤬 چشم خانم🙂🔪 ــــــــــــ داوود: پاشدم برم پرینت هارو بدم به اقا محمد سعید: داوود جان ایناروهم ببر بده اقا محمد... باریکلا بدوو داوود: کوچیک تر از من گیر نیاوردی؟ 😐 سعید: خندیدمو ابروهامو بالا انداختم:: خیررر😂 تو که داری میری مال منم ببر دیگه😂😐 داوود: از کجا میدونی میرم پیش محمد! 😐 سعید: نکفته بودم من حس ششم خیلی قویه؟ داوود: نه نگفته بودی😂😐 سعید: خب حالا میگم😂 درضمن از طرز ایستادنتم میفهمم... داوود: یکم پامو کج کردمو گفتم: خب حالا میخوام برم پیش کی؟ سعید: اممم... فرشید؟ داوود: آره واقعا حس ششمت کار میکنه 😂😐 سعید: حالا به جای بحث بامن اینارو ببر😂 من جای برادر بزرگترتم... بدو بدو ببر بده😂😐 داوود: خندیدمو برگه رو از دستش گرفتم... سعید: داوود چقد اروم میری بدو یکم😂😂 داوود: برگشتم سمت سعیدو خندیدم😂 پ.ن¹:..... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اینم چهار تا پارت خدمت شوما🤍
بسم الله الرحمان الرحیم🌱💛
سلام صبحتون بخیر 😊💛
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫 @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷