#استوری_سوگل_طهماسبی
#استوری_بازیگران
#سرباز_امام_زمان
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
#استوری_ستاره_سادات_قطبی
#پست_بازیگران
#سرباز_امام_زمان
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
هدایت شده از فروشی
سلام خواهرا...
یک کانال 100 عضو دارم که با مبلغ 20 ریال(پرداخت ایتا) میفروشم
اگر خریدار واقعی هستید تشریف بیارید پیوی:
@God_my_love_11
لینک کانال:
@mlmlml5751
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
سلام خواهرا... یک کانال 100 عضو دارم که با مبلغ 20 ریال(پرداخت ایتا) میفروشم اگر خریدار واقعی هستید
فروخته شد لطفا پیام ندید دیگه♥️
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#گاندو3🐊 #پارت_22 رسول:خب آقایون فرشید و سعید پاشید برید استراحت کنید.... منو داوود هستیم بعد زنگ م
#گاندو3🐊
#پارت_23
رسول: تازه چشمام گرم شده بود که با صدای تلفن از خواب پریدم...
با صدای گرفته گفتم: الو...
سعید: رسول؟
خواب بودی؟
رسول: نه میخواستم بخوابم😂
سعید: اخ ببخشید...
ولی خی خبری که دارم ارزششو داره بیدار شی
رسول: چه خبری؟
سعید: امیر داره از ماموریت برمیگرده😍
رسول: اییووول کی میرسه
سعید: شنبه
رسول: خیلی خب...
ان شاالله سالم برسه
ممنون خبر دادی
سعید: قربانت، به داوود هم بگو
رسول: باشه حتما
سعید: راستی داوود کو؟
رسول: فک کنم رفته تو اتاق محمد
سعید: اها مزاحمت نمیشم
رسول: این چ حرفیه...شبت بخیر
ــــــــــــــــ صبح ـــــــــــــــ
رسول: به اقا داوود کجا تشریف داشتی دیشب
داوود: دیدم تو خوابی رفتم تو اتاص محمد
رسول: اها، کار خوبی کردی....
رااستی یه خبر خوووب
داوود: چیه؟؟
رسول: امیر از ماموریت برمیگرده
چند ساعت دیگه سایته
داوود: 😍😍
لبخند رو صورتم محو شد....وای..
رسول: چیشد؟
داوود: محمدو...چجوری...بهش....بگیم
ــــــــــ سایت ــــــــــ
رسول: اقای عبدی 2تا مراقب دیگه هم فرستاد تا پیش محمد باشن...
ما هم به اسرار خودشون رفتیم سایت....
داوود: دل تو دلم نبود امیرو بعد از این این همه مدت ببینم...
ولی تو دلمم آشوب بود که چجوری بهش بگیم..
عبدی: یلاخره بعد از کلی انتظار امیر اومد، هممون رفتیم سمتش
امیر: سلااااااام😍😍
همه: امیییررررر😍
و رفتن یکی یکی همو بغل کردن و...😂
امیر: خیلی خوشحالم دوباره میبینمتووون😍
استاد رسول
دهقان فداکار
مهندس سعید
و اقا فرشید عزیز که در نبود من زحمت کشید
و در آخر آقای فرما....
داشتم با چشم دنبال اقا محمد میگشتم اما پیداش کردم حرفم نصفه موند...
آقا محمد کو؟؟
رسول: با این حرفش تودلم خالی شد...
داوود: حتی یه کلمه هم حرف نمیزدیم هممون به زمین چشم دوخته بودیم..
امیر: با دست چونه رسولو گرفتم و سرشو بالا کردم گفتم: رسول محمد کو؟😨
چیشده؟
رسول: مح...مد😖
پ.ن¹: اووووه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضویت حرام است🚫
کپی رمان ممنوع می باشد🚫
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400
@rooman_gando_1400
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ