eitaa logo
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
1هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
44 فایل
آغاز: 24/8/1400🍃 شعبه دوممون در روبیکا⇩💌 https://rubika.ir/rooman_gandoo_1400 ورود آقایون ممنوع🚫 کپی رمان و پست ها پیگرد قانونی دارد🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫 @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫 @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷
پایان فعالیت ادمین ♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
هدایت شده از فروشی
سلام خواهرا... یک کانال 100 عضو دارم که با مبلغ 20 ریال(پرداخت ایتا) میفروشم اگر خریدار واقعی هستید تشریف بیارید پیوی: @God_my_love_11 لینک کانال: @mlmlml5751
برم واستون پارت تایپ کنم 😌
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#گاندو3🐊 #پارت_22 رسول:خب آقایون فرشید و سعید پاشید برید استراحت کنید.... منو داوود هستیم بعد زنگ م
🐊 رسول: تازه چشمام گرم شده بود که با صدای تلفن از خواب پریدم... با صدای گرفته گفتم: الو... سعید: رسول؟ خواب بودی؟ رسول: نه میخواستم بخوابم😂 سعید: اخ ببخشید... ولی خی خبری که دارم ارزششو داره بیدار شی رسول: چه خبری؟ سعید: امیر داره از ماموریت برمیگرده😍 رسول: اییووول کی میرسه سعید: شنبه رسول: خیلی خب... ان شاالله سالم برسه ممنون خبر دادی سعید: قربانت، به داوود هم بگو رسول: باشه حتما سعید: راستی داوود کو؟ رسول: فک کنم رفته تو اتاق محمد سعید: اها مزاحمت نمیشم رسول: این چ حرفیه...شبت بخیر ــــــــــــــــ صبح ـــــــــــــــ رسول: به اقا داوود کجا تشریف داشتی دیشب داوود: دیدم تو خوابی رفتم تو اتاص محمد رسول: اها، کار خوبی کردی.... رااستی یه خبر خوووب داوود: چیه؟؟ رسول: امیر از ماموریت برمیگرده چند ساعت دیگه سایته داوود: 😍😍 لبخند رو صورتم محو شد....وای.. رسول: چیشد؟ داوود: محمدو...چجوری...بهش....بگیم ــــــــــ سایت ــــــــــ رسول: اقای عبدی 2تا مراقب دیگه هم فرستاد تا پیش محمد باشن... ما هم به اسرار خودشون رفتیم سایت.... داوود: دل تو دلم نبود امیرو بعد از این این همه مدت ببینم... ولی تو دلمم آشوب بود که چجوری بهش بگیم.. عبدی: یلاخره بعد از کلی انتظار امیر اومد، هممون رفتیم سمتش امیر: سلااااااام😍😍 همه: امیییررررر😍 و رفتن یکی یکی همو بغل کردن و...😂 امیر: خیلی خوشحالم دوباره میبینمتووون😍 استاد رسول دهقان فداکار مهندس سعید و اقا فرشید عزیز که در نبود من زحمت کشید و در آخر آقای فرما.... داشتم با چشم دنبال اقا محمد میگشتم اما پیداش کردم حرفم نصفه موند... آقا محمد کو؟؟ رسول: با این حرفش تودلم خالی شد... داوود: حتی یه کلمه هم حرف نمیزدیم هممون به زمین چشم دوخته بودیم.. امیر: با دست چونه رسولو گرفتم و سرشو بالا کردم گفتم: رسول محمد کو؟😨 چیشده؟ رسول: مح...مد😖 پ.ن¹: اووووه ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضویت حرام است🚫 کپی رمان ممنوع می باشد🚫 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400 @rooman_gando_1400 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ