هدایت شده از دکتر انوشه
9.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📲 #استوری
❤️🤝 بیعت با علی...
🎤 حاج ابوذر روحی
#عید_غدیر
🔰🔰🇯🇴🇮🇳🔰🔰
https://eitaa.com/joinchat/1558904853C3b6a8bfe23
هدایت شده از خبرگزاری بسیج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت
🌹متحيرم چه نامم شه ملك لافتی را
💛 عید غدیر خم مبارک باد 💛
#عید_غدیر
#غدیری_ام
#غدیر
🔷@Basijnewsir
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_68 رسول: شب شده بود... کل روز با خودم کلنجار رفتم که برم باهاش حرف بزنم... فک
#عشق_بی_پایان
#پارت_69
چند روز بعد:
سما: زن عمو زنگ زده واسه پنجشنبه شب قرار خاستگاریو گذاشته...
میخوای چیکار کنی حالا؟
سارا: واقعا نمیدونم...
سما: دوسش داری؟
سارا: سرمو مابین دستام گذاشتمو گفتم: نمیدونم...
سما: ای بابا..
سارا: ولی یه جیزیو خوب میدونم...
حسی که نسبت به صدرا دارم اسمش عشق نیست..
بعید میدونم این عشق هیچوقت به وجود بیاد بین ما...
من به عنوان برادرم دوسش دارم نه شوهر ایندم...
نمیدونمم چجوری اینو بهش بفهمونم...
هربار خواستم بهش بگم یه چیزی شده نتونستم..
سما: تو که دوسش نداری چرا امیدوارش کردی..
سارا: ای خدا...
پ.ن: این عشق هیچوقتبین ما ه وجود نمیاد..
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_69 چند روز بعد: سما: زن عمو زنگ زده واسه پنجشنبه شب قرار خاستگاریو گذاشته...
#عشق_بی_پایان
#پارت_70
سما: سارا... کجا بودی...
اصن چرا صبح زودتر اومدی...
سارا: یه سر رفتم بازار...
سما: چت شده... چرا اینجوری...
سارا: خوبم..
و رفتم پشت میزم...
ــــــــ شب ــــــــ
سما: سارا پاشو بریم...
سارا: تو برو من خودم میام...
رسول: چون خیلی خلوت بود حرفاشون راحت شنیده میشد...
من پشتمون بهشون بود...
سما: یعنی چی...
امشب شب خاستگاریته ها..
رسول: با این حرف انگار یه تیر زدن وسط قلبم
سرمو مابین دستام گرفتم...
سما: چت شد اخه...
سارا: سما... تو برو من خودم میام..
ــــ چند ساعت بعد ــــ
سیمین: پس این دختره کجا موند الان میرسن...
سما: هرچقدر زنگ میزنم جواب نمیده..
پ.ن: کجا موند این دختره؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_70 سما: سارا... کجا بودی... اصن چرا صبح زودتر اومدی... سارا: یه سر رفتم بازا
#عشق_بی_پایان
#پارت_71
محبوبه: نگاهی به ساعت انداختمو گفتم: سارا جون نمیاد؟
سیمین: خواستم حرف بزنم که صدای درو شنیدم..
سارا: وارد شدم...
سلام...
محبوبه: سلام عروس گلم..
کجا بودی؟
پدر صدرا(عباس): عروسی که تو مراسم خاستگاریش نیست😂
محبوبه: بیا.. بیا بشین عروس خوشگلم..
سارا: عمو جون... زن عمو...
از نظر من همچی منتفیه...
جواب من... منفیه...
ببخشید.. و رفتم سمت اتاقم...
سیمین: عه وا خاک به سرم..
سما: ببخشید.. رفتم سمت اتاق...
سارا... چیکار میکنی...
چی میگی...
سارا: برو بیرون سما...
سما: نمیرم... بهم بگو چیشده...
پ.ن: چیشده!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_71 محبوبه: نگاهی به ساعت انداختمو گفتم: سارا جون نمیاد؟ سیمین: خواستم حرف بزن
#عشق_بی_پایان
#پارت_72
سارا: دیروز که رفتم بازار.. دیدم تو قهوه خانه نشسته..
سما.. داشت سیگار میکشید..
به من کفته بود دور رفیقامو خط کشیدم ولی داشتن برنامه ریزی میکردن واسه اینکه فردا شب پارتی برن خونه کی..
من میدوستم صدرا میره پارتی.. ولی بهم قول داد رفتارشو عوض کنه... ولی دروغ گفت...
سما: مطمعنی...
سارا: با سر تایید کردم...
ــــــ فردا ــــــ
صدرا: جلو در منتظر بودم که سارا اومد بیرون..
سارا...
ساراااا
بیا بشین یه دقیقه...
فقط یک دقیقه خواهش میکنم...
سارااااا
سارا: با کلافکی نشستم تو ماشین..
صدرا: چرا دیشب اونجوری کردی عزیزم...
سارا: چرا ماشینت بوی عطر میده...
صدرا: بده؟ اذیتت میکنه؟
سارا: اینکه با دود سیگار مخلوط شده اذیتم میکنه..
صدرا: س.. سیگار...
سارا: بله سیگار..
داشبوردو باز کردم... یه بسته سیگار توش بود...
برش داشتمو پرتش کردم سمتش..
خواستم پیاده شم که..
صدرا: کیفشو گرفتم... سارا... سارا تروخدا وایسا...
بهت توضیح میدم..
سارا: توضیحتو واسه خودت نگه دار کیفمو ول کن میخوام برم..
از ماشین پیاده شدم...
خواستم برم اما برگشتمواز شیشه ماشین گفتم: اگه یه بار دیگه مزاحمم بشی.. یا درمورد ازدواج و اینجور چرت و پرتا حرف بزنی همچیو به عمو میگم...
و رفتم...
پ.ن: میخوام برم..
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_72 سارا: دیروز که رفتم بازار.. دیدم تو قهوه خانه نشسته.. سما.. داشت سیگار میکش
#عشق_بی_پایان
#پارت_73
فردا:
سارا: از سایت رسیدم رسیدم خونه..
سلام..
سیمین: کجا بودی سارا
سارا: سرکار.. و رفتم سمت اتاقم...
سیمین: سارا.... سارا...
بیا اینجا...
سارا: لباسامو عوض کنم چشم..
سیمین: بیا اینجا میگم...
سارا: جانم
سیمین: سارا تکلیفتو با خودت روشن کن..
صدرا رو میخوای یا نه...
سارا: محکم گفتم: نــــه
سیمین: پس مارو مسخره کردی؟
چرا گفتی بیان خاستگاری... چرا.....
سارا: کیفمو روی میز گذاشتمو کمی عصبی گفتم: مامان همچی تمومه... دیگه نمیخوام راجب صدرا حرف بزنم...
سیمین: دستمو روی پیشونیم گذاشتم و نشستم رو صندلی...
سارا جان بشین مامان...
سارا: نشستم روی صندلی..
سیمین: حالا بهم بگو چیشده...
پ.ن: چیشده!؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ