«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_73 فردا: سارا: از سایت رسیدم رسیدم خونه.. سلام.. سیمین: کجا بودی سارا سار
#عشق_بی_پایان
#پارت_74
سارا: مامان صدرا اونی که نشون میده نیست...
به خدا همش تضاهره همش اداس...
اون نه اخلاقش خوبه نه خدا و پیغمبرو قبول داره من نمیتونم بایه همچین کسی زندگی کنم...
اون یه ادم زورگوعه که فکر میکنه همچیو میشه با پول بدست اورد حتی شعور و شخصیتُ
بابا اصن دنیای ما خیلی باهم فرق میکنه...
چیزایی که واسه من زندگیو میسازه واسه اون بچگونه و بی اهمیته..
من نمیتونم یه عمر با کسی زندگی کنم که کوچک ترین علاقه ای نسبت بهش ندارم...
نمیتونم سالها زن کسی باشم که زجر بکشم که از ترس ناراحت شدن شما و عمو زنش بشم...
مامان من حق انتخاب دارم...
صدرارو بهم تحمیل نکنید...
من دوسش ندارم...
ازدواج با اون واسم مث مرگ میمونه...
سیمین: اخه قربونت برم پس چرا امیدوارش کردی وقتی دوسش نداری...
سارا: امیدوارش نکردم به خدا...
فقط گفتم اگه یه سری کارارو بکنی یا یه سری هارو نکنی به پیشنهادت فکر میکنم...
صدرا تا تهشو رفت... وگرنه من فقط گفتم فکر میکنم
پ.ن: مث اینکه پرونده صدرا و سارا بسته شد😁😔
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_74 سارا: مامان صدرا اونی که نشون میده نیست... به خدا همش تضاهره همش اداس... ا
#عشق_بی_پایان
#پارت_75
رویا: رسول...
رسول: به معنای اینکه چیزی نگو دستمو بالا اوردم..
میدونم چی میخوای بگی...
رسول برو حرفتو باهاش برن..
رسول داری اشتباه میکنی
زودتر بجنب
رویا... منو سارا قسمت هم نیستیم...
اگه بودیم زمینو زمان دست به دست هم نمیدادن که ما بهم نرسیدم...
من بیخیال این موضوع شدم..
توهم بیخیال شو..
من فراموش کردم سارارو
همچی تموم...
و لبخند مصنوعی زدم...
بلند شدم از اتاق خارج شم که..
رویا: از روی تخت بلند شد.. نشستم جاش...
دِ اگه میتونستی فراموشش کنی که این حرفارو نمیزنی...
رسول... تو عاشق سارایی... نمیتونی فراموشش کنی...
از جام بلند شدم...
از تو آبی گرم نمیشه... خودم دست به مار میشم... و از اتاق خارج شدم...
ــــ ماشین ــــ
رویا: از زمانی که باهم حرف زدیم تا الان با رسول حرف نزدم...
دارم صحبتایی که قراره به سارا بزنمو مرور میکنم...
رسول: زدم بغل...
رویا...
رفتیم سایت.. نری با سارا حرف بزنی...
خواهش میکنم ازت...
نمیخوام اگه به خاستگارش جواب مثبت داده دودل بشه...
رویا: زیر لب گفتم: چقدرم خودشو تحویل میگیره😒😂
رسول: 😂😂
ـــــ سایت ـــــ
رویا: رسول رفته بود تو اتاق اقا محمد سارام تو آبپارخونه بود بهترین فرصت بود ماگمو برداشتمو رفتم سمت آبدار خونه...
وارد شدم...
رفتمو توی ماگم آب جوش ریختم...
از کابینت یه چای کیسه ای دراوردم انداختم تو ماگم..
همونطور که چای کیسه ای رو بالا پایین میبردم گفتم: سما بهم گفت خاستگار اومده واست.. چخبرا؟
سارا: کمی از چایی خوردمو گفتم: هیچی..
رویا: جوابت؟
سارا: جواب منفی دادم...
رویا: جدددیییی😍
سارا: اوم... حالا تو چرا انقدر ذوق کردی؟ 😂
رویا: هی.. هیچی...
از آبدارخونه خارج شدم پشنم به سارا بود.. دستامو به صورت مشت شده بالا اوردم ایوولللل
پ.ن: یه پارت طولانی و پر معنااا😂
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هدایت شده از رمان گاندو
9.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#پروفایل_مذهبی
#یافاطمه
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫
#پروفایل_مذهبی
#یافاطمه
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫
#پروفایل_مذهبی
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫
#یافاطمه
#پروفایل_مذهبی
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫
#یافاطمه
#پروفایل_مذهبی
#یافاطمه
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫