eitaa logo
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
1هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
44 فایل
آغاز: 24/8/1400🍃 شعبه دوممون در روبیکا⇩💌 https://rubika.ir/rooman_gandoo_1400 ورود آقایون ممنوع🚫 کپی رمان و پست ها پیگرد قانونی دارد🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫 @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷
بچه ها نتم الان ضعیفه استوری ها بالا نمی یاد بقیه رو بعدا میفرستم😊
سلام سلام همگی سلاممم💫
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت🇮🇷 #پارت_113 فردا: شارلوت: اگه اومده باشه سرقرار که زجر کشیده دیگه چی میخوای تو.. جم
🇮🇷 فردا: شارلوت: اگه اومده باشه سرقرار که زجر کشیده دیگه چی میخوای تو.. جمع کن بریم تا نریختن ببرنمون کاترین: خودتم داری میگی اگه... اگه نیومده باشه چی! باید مطمعن بشم فهمیده بعدشم تو انقدر ترسو نبودی که... شارلوت: ترسو عمته😂😐 چیکار میخوای بکنی حالا کاترین: میخوام تیر آخرو بزنم تو مغزش شارلوت: سوالی نگاه کردم... ـــــــــــــ کاترین: کامی آخر هفته ک گفتی کار داری واسه چهار شنبه قرار عقدو گذاشتم.. بریم رسمیش کنیم... ـــــــــــــ آوا: بازم پیامک اومد... عکسای امروز بود... اشک هام جاری شد... طوری که صفحه موبایلم خیس شده بود.. ـــــــــــــــــ شب:: محمد: امروزو من شیف بودم ولی اوا استراحت بود.. رسول اومد سمت اتاقم... رسول: سلام.. محمد: سلام اقا داماد رسول: محمد شوخی نکن 😐 محمد: اوه چ داماد بی عصابی.. چیشده! رسول: کاترین واسه چهار شنبه قرار عقد گذاشته... محمد: خب مبارکه! شیرینیش؟ رسول: محمددددد تروخدا الان بامن شوخی نکن حالم اصن خوش نیست💔 پ.ن¹:..... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت🇮🇷 #پارت_113 فردا: شارلوت: اگه اومده باشه سرقرار که زجر کشیده دیگه چی میخوای تو.. جم
🇮🇷 چهار شنبه:: آوا: دراز کشیده بودم که بازم به گوشیم پیامک اومد... هر پیامکی به گوشیم میاد کل تن و بدنم میلرزه... دستام داشت میلرزید.. «خوشحال میشم تو عقد استاد رسول ببینمت» همرا یک لوکیشن آوا: تپش قلب بدی گرفته بودم.. حاضر شدمو راه افتادم سمت محضر... ـــــــــــــ رسول: تصادفی نگاهم به کاترین خورد.. انقدر آرایش کرده بود که قابل تشخیص نبود.. شک ندارم هرکی ببینتش نمیشناسه! ـــــــــــــ رسیدم... همون محضری بود که منو رسول عقد کردیم... با یاداوری خاطرات قلبم به درد اومد.. پاهام توان بالا رفتن نداشتن اما با دست میله هارو گزفته بودمو خودمو به سمت بالا میکشوندم... درو باز کردم.... باورم نمیشد... رسول بود... رو همون صندلیا نشسته بودن.. همون عاقد داشت عقدشون میکرد.. با ورود من همه ساکت شدن.. نگاهم قفل شد به نگاه رسول.. اشک تو چشام جمع شده بود... کاترین: عزیزم؟؟ 😏 آوا: نگاهمو به عروس دادم... کاترین: کاری داشتی؟ 😌 آوا: ن.. نه...ببخشید..ا..اشتبا..ه..اوم..دم دوباره نگاهمو به رسول دادم.. لبخند تلخی زدم.... همزمان با سرازیر شدن اشکام گفتم: مبارکتون باشه... پشتمو بهشون کردمو درو باز کردم... سذجام میخکوب شدم.. برگشتم سمتشونو برای اخرین بار به رسول نگاه کردم... و از اتاق خارج شدم... کمی که از در فاصله گرفتم گریه هام شدت گرفت... با پاهای سست شده از پله ها پایین اومدم... موقع بالا اومدن تعدادشون کمتر بود.. کلا یک طبقه بود ولی انگار پله 20 طبقه رو پایین میرفتم.... بلاخره از ساختمون خارج شدم... سرم گیج میرفت... قلبم خیلی درد میکرد... سعی کردم چند قدمی راه برم... دستمو زده بودم به دیوار تا مانع افتاذنم بشه.. اما بی فایده بود.. حالم خیلی بد بود... دنیا دور سرم میچرخید.... نفهمیدم چیشد.. پخش زمین شدمو سیاطی مطلق... پ.ن¹: خوبین! ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بسم الله الرحمان الرحیم
سلام صبحتون بخیر
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫 @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫 @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫 @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫 @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷
سلام سلام دختراااا💫
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت🇮🇷 #پارت_114 چهار شنبه:: آوا: دراز کشیده بودم که بازم به گوشیم پیامک اومد... هر پی
🇮🇷 عاقد: برای بار سوم عرض میکنم آیا ینده وکیلم؟ کاترین: از خدام بود به روزی با رسول بشینم سر سفره عقد ولی با رسول حسنی نه کامران صفاری گفتم: نه! رسول: تو فکر اوا بودم...وای خدا...الان چه فکری میکنه راجب من...با حرف کاترین با تعجب به عاقد نگاه کردم... یعنی چی! کاترین: گفتن این کلمات برام سخت بود.... م.. من... من... پشی.. مون.. شد... م بلند شدمو از اتاق خارج شدمو شارلوتم اومد دنبالم... رسول: حتما یه چیزی شده! این کارش غیر طبیعی بود! رفنم پایینو خودمو سریع رسوندم سایت! ــــــــــــــــ محمد: بو بردن.. الانم حتما میخوان سفید کنن... گوشیو برداشتمو گفتم: فرشید به داوود، خانم فهیمی و خانم محمودی بگو بیان بالا خودتم بیا فقط سریع ـــــــــــــــــــــــ داوود: تقرببا نیم ساعته که رسیدیم جلو در سفارت... _آقا محمد خبری نیست +داوود خودت برو تو ببین چه خبره... فقط مواظب باش! _چشم اقا... ـــــــ مدتی بعد ـــــــ داوود: الو اقا +بگو داوود _نه شارلوت و نه کاترین اینجا نیستن.. +خیلی خب.. تو ماشین باشین تا بهتون بگم... محمد: رو به رسول گفتم: زنگ بزن به هادی.. رسول: هادی! محمد: بله هادی🙄 رسول: خب خطر ناکه که! محمد: لهنم کنی عصبانی تر شد: رسول زنگ بزن میگم.. رسول: زنک زدمو گوشیو دادم دست محمد.. محمد: بعد از چند ثانیه بوق جواب داد.. _الو؟ +الو سلام هادی.. محمدم.. ببین شارلوت و کاترین نیومدن سفارت؟ _سلام اقا..بعد از اینکه با رسول خارج شدن دیگه برنگشتن.. +خیلی خب ممنون.. خداحافظ محمد: نکاهی به رسول انداختمو به داوود زنگ زدم... _الو داوود +جانم اقا _سریع برید سمت فرودگاه... قطعا میخوان از کشور خارج بشن.. +فرشید روشن کن بریم سمت فرودگاه _داوود خیلی حواستونو جمع کنین... +خیالتون راحت اقا پ.ن¹: توفکر آواست! ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ