eitaa logo
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
1هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
44 فایل
آغاز: 24/8/1400🍃 شعبه دوممون در روبیکا⇩💌 https://rubika.ir/rooman_gandoo_1400 ورود آقایون ممنوع🚫 کپی رمان و پست ها پیگرد قانونی دارد🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام دخترا.. ایام فاطمیه رو یهتون تسلیت میگم🖤
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت #فصل_دوم #پارت_30 بام تهران: عطیه: خب.. مثل اینکه بچم هویج بستنی دلش میخواد...و از
رسول: تو باور کرده بودی من جاسوسم... نه؟ آوا: این الان چه ربطی به حرفای داشت! رسول: باور کرده بودی... آوا: معلومه که نه... رسول: بوزخندی زدم... آوا: به روح پدرم حتی یه ذره هم شک نکردم بهت.. رسول: سرمو پایین انداختم... توکه باور کردی من جاسوس نیستم... باور کن حرفایی که زدم دروغ بود.. آوا: از کجا مطمعن باشم بازم دروغ نمیگی.. رسول: به روح پدرم... به جان مادرم دروغ بود... هرچی که گفتم دروغ بود... من.. من فقط میخواستم راحت تر ازم دل بکنی.. آوا: باید بهم قول بدی... قولی که هیچوقت... هیجوره زیرش نزنی... رسول: نگاهمو به اوا دادم... آوا: قسم بخور... ب... به جون.... به جون بچمون قسم بخور.... رسول: به جون بچ.... با تعجب گفتم: ب... بچمون... آوا: چشای پراز اشکمو به نگاهش دوختم... لبخند تلخی زدم که اشکام سرازیر شد.. اهوم... بچمون... رسول: خشکم زده بود... اشکایی که از ذوق تو چشام جمع شده بودن سرازیر شدن... لبخندی روی لب هام نشست... حال الانمو با دنیا عوض نمیکنم... پ.ن: استاد رسولم بابا شد🙂💫 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بچه ها مث اینکه پارتو اشتباهی گذاشتم😐😂 به روم نیارید لطفا🙈 سرم خیلییی شلوغه همزمان دارم صد تا کارو باهم میکنم💔
♥️00:00♥️ دعا برای ظهور آقا امام زمان فراموش نشه📿
سلام سلام 💫 روزای امتحانیتون بخیر💚
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت #فصل_دوم #پارت_31 رسول: تو باور کرده بودی من جاسوسم... نه؟ آوا: این الان چه ربطی ب
عطیه: لبخند روی لبم نشست... رفتم سمتشون.. بفرمایید دهنتونو شیرین کنین... رسول: هویج بستنی آوا رو دستش دادمو مال خودمم برداشتم.. عطیه: البته.. قبل از اینکه میل بفرمایید تشریف ببرید یکی دیکه برای خواهر زاده گرامیتون خریداری کنید😂 رسول: مگه خواهر گرامیم یدونه نخورد؟😂 عطیه: داری میگی خواهر گرامی... بحث ما خواهر زاده گرامیتونه.. خب هرچی نباشه ما دونفریم... همسر گرامیتم دونفره.. دستمو گذاشتم رو دهنم.. اوووه.. اروم به اوا گفتم: بهش گفتی؟ آوا: گفتم خیالت راحت😂 عطیه: خب پس.. بدو بپر دوتا دیگه بیار.. بدووو فرزند گرامی و خواهرزاده گرامی منتظرن بدووو رسول: لیوانو روی سینی گذاشتمو رفتم سمت آبمیوه فروشی که آوا گفت: آوا: رسول جان یدونه واسه خودت یدونم واسه خواهرزاده گرامیت بیار مال شمارو من خوردم..😂 عطیه: فداتشم سرعت عملتو عشقته😂 آوا: تا شما بحث میکردین خوردمش دیگه 😅 عطیه: عه کاش بگم یکی دیگه هم بیاره... آوا: با تعجب نگاش کردم... عطیه: واسه خودم که نمیخوام.. به محمد زنگ زدم تو راهه آوا: عطیههه... چرا زنگ زدی... خب الان میاد دعواشون میشه... رسول خیلی ناراحته از دستشون... عطیه: اتفاقا الان بیاد که رسول خوشحاله... که آشتی کنن تموم شه دیگه بابا... ـــــــــــــــــــــــــــــــــ رسول: داشتیم میخندیدم... نگاهمو به رو به رو دادم که با چهره محمد مواجه شدم.... سرجام میخکوب شدم... لبخندم به اخم تبدیل شد... باخشم به عطیه و اوا نگاه کردمو نگاهمو به محمد دادم.... لیوان هویج بستنیو پرت کردم روی زمینو راهمو ازشون جدا کردم... آوا: به محمد نگاهی کردمو دویدم دنبال رسول... رسووول وایساااا پ.ن: بعله🙃 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بچه ها فالو کردید پیجمو؟
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫 @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫 @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷