فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حتما ویدیو بالا رو ببین😍👌🏻
https://rubika.ir/daily_life_mobin
این پیج فوق العاده رو از دست نده🤩👆🏻💫
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
حتما ویدیو بالا رو ببین😍👌🏻 https://rubika.ir/daily_life_mobin این پیج فوق العاده رو از دست نده🤩👆🏻💫
قشنگای من این پیج خودمه در روبیکا... 👆🏻👆🏻
حتما فالوم داشته باشید تا اگر خدایی نکرده فیل.. تر شدیم بتونیم همو پیدا کنیم..
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت #فصل_دوم #پارت_32 عطیه: لبخند روی لبم نشست... رفتم سمتشون.. بفرمایید دهنتونو شیرین
#مدافعان_امنیت
#فصل_دوم
#پارت_33
حیاط:
آوا: نمیخوای ببخشیشون؟
خیلی پشیمونن...
رسول: کلافه سرمو اینور اونور کردم..
آوا: حداقل به حرفاشون گوش بده...
اجازه بده برات توضیح بدن...
رسول: مگه اونا به حرفای من گوش دادن..
مگه گذاشتن من توضیح بدم..
بعد از کمی مکث گفتم:
آوا تو نمیتونی درکم کنی...
جلو همسایه ها.. همکارا.. مغازه دارا جلو همه بی آبرو شدم.. هیچکی واسم تره هم خورد نمیکنه..
هرجا میرم با انگشت نشونم میدن.. هرجا میرم پچ پچا شروع میشه...
دیروز رفتم یدونه آب معدنی بگیرم میگه نمیفروشم..
دستی به صورتم کشیدمو بغلضی که راه تفس کشیدنمو گرفته بودو قورت دادم و گفتم:: خیلی دلم شکسته...
خیلی ناراحتم...
حرفایی که بهم زدن هنوز تو گوشمه...
صدای سیلی محمد تو مغزمه..
رفتاراشون مثل فیلم از جلو چشام رد میشه...
این همه مدت منو میشناختن..
ولی بازم بهم شک کردن...
بازم قضاوتم کردن.. بهم تحمت زدن...
کمی مکث کردمو گفتم: خیلی درد داره کسایی که برادرات حسابشون میکردی.. کسایی که بهترین رفیقات بودن بهت پشت کنن.. خیلی درد داره بفروشنت به یه فلش خالی...
آوا: حرفی برای گفتن نداشتم...
سرمو پایین انداختم...
ـــــــــــــ
محد: عطیه چیشده؟
چند روزه خیلی پکری..
اصن نه حرف میزنی نه جواب میدی...
خسته شدم بابا!
عطیه: صدامو بردم بالا... منم خسته شدم...
از اینکه رسولو اینجوری میبینمو کاری ازم برنمیاد... داره از بین میره ولی ماری ازم برنمیاد...
محمد: خب این چه ربطی به من داره که با من بداخلاق شدی!
عطیه: چه ربطی به تو داره؟
کلا به تو ربط داره..
دلیل همه بدبختی های رسول تویی
دلیل ناراحتیاش.. بغضاش..
همش توییی...
از روی باد هوا رسولو متهم کردی..
بی آبروش کردی...
غرورشو زیر پاهات له کردی...
جوری زدی تو گوشش که پرت شد رو زمین...
داد زدم: محمد چطور میتونی انقدر ظالم باشی...
حسرت میخورم که قراره پدر بچم باشی...
محمد: خیلی عصبانی بودم...
به خاطر حالش هیچی نگفتم...
پاشدم رفتم لباسامو برداشتمو از خونه خارج شدم... جوری درو به هم کوبیدم که صداش تو کل حیاط پخش شد....
پ.ن: محمد قهر کرد😂😔
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مبینا یه بلاگر مهربون و پرانرژی❤️🌱
یه عکاس و نویسنده خلاق✍🏻📷
کلی آموزش ادیت براتون میزاره📱💕
تو پیجش پر از انرژی مثبته💚☁
کلی پست و استوری جذاب میزاااره👌🏻🐣
یه عالمه استوری از روزمرگی هاش میزاره براتون🍃
ترفند هایی میزاره که هر دختری باید بلدشون باشه👌🏻💖
بدو فالوش کن مطمعن باش پیشون نمیشی🌈
https://rubika.ir/daily_life_mobina
بدویید فالو کنید وگرنه از دستتون میره😍😍
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
مبینا یه بلاگر مهربون و پرانرژی❤️🌱 یه عکاس و نویسنده خلاق✍🏻📷 کلی آموزش ادیت براتون میزاره📱💕 تو پیجش
پیج خودم در روبیکا
فالوش کنید پلیززز💫
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت #فصل_دوم #پارت_33 حیاط: آوا: نمیخوای ببخشیشون؟ خیلی پشیمونن... رسول: کلافه سرمو
بچه ها پارت بعدی آماده نیست واقعا💫
سلام خوشگلا حالتون چطوره؟
ببخشید بابت این همه غیبت!
دیکه خودتون در جریان هستید...
امتحانا شروع شده و هممون از کار و زندگی افتادیم😂💔
سه شنبه امتحان ریاضی دارم و باید خیلی بخونم...
هرموقع سرم خلوت شد واستون وار جدسدو تایپ میکنم...
ممنون از درک بالاتون❤️