eitaa logo
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
1هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
44 فایل
آغاز: 24/8/1400🍃 شعبه دوممون در روبیکا⇩💌 https://rubika.ir/rooman_gandoo_1400 ورود آقایون ممنوع🚫 کپی رمان و پست ها پیگرد قانونی دارد🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
عضو های جدید توجه کنید💕 سلام به همه شما عزیزان بنده مدیر کانال و نویسنده رمان هستم منو با #سرباز_آق
عزیزانی که تازه تشریف آوردن.. این متن رو بخونید بهتون کمک میکنه رمانی که میخوایدو پیدا کنید... طبق پیام هایی که بهم دادید رمان رو میخواید بخونید... متن رو بخونید وارد لینکی که نوشته بشید...
سلام سلام همگی سلاممم😂❤️
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_10 سارا: ممنونم واقعا خوش گذشت... سما: دفعه بعدی تو باید بیای.. رویا: حتما.
یک هفته بعد: جلسه: محمد: امشب بهترین فرصته... تا پیش هم جمع شدن باید از فرصت استفاده کنیم و دستگیرشون کنیم... کوچک ترین اشتباهی میتونه کل عملیاتو بهم بزنه... پس.. همگی حداقل 5 ساعت باید بخوابید.. تمرکزتون فقط و فقط باید روی پرونده باشه... رسول، داوود، فرشید، سعید، خانم صفوی، روبه سارا گفتم: خانم حسینی شما و خانم رضایی حسین آقا همراه من میاید.. بقیه هم میمونید تو سایت روبه سما گفتم: خانم حسینی، امیر و علی سایبری داخل سایت مارو هدایت میکنن... بعد از کمی مکث گفتم: سوالی نیست؟ به همه نگاه کردم که کسی سوال نداشت... پس بفرمایید.. ــــــــــ محمد: همه بچه ها تو نمازخونه خواب بودن... انقدر غرق قران خوندن بودم که حواسم نبود کی اذان صبح داد.. ــــــــــ محمد: تاکید میکنم... خیلی حواستونو جمع کنید... فرصت برای اشتباه کردن نیست.. سعی کنید از تفنگاتون استفاده نکنید.. اگرم لازم شد زنده میخوایمشون... پ.ن: عملایت داریمم.. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بچه ها حتما داخل کانال زاپاس عضو باشید که اگر خدایی نکرده کانال حذف شد گممون نکنید... @rooman_gandoo_1400 @rooman_gandoo_1400 اگرم عضو نمیشید آیدی رو یه جا ذخیره کنید که بتونید پیدامون کنید❤️
♥️00:00♥️ دعا برای ظهور آقا امام زمان فراموش نشه📿
سلام سلام وقتتون بخیر 💚
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_11 یک هفته بعد: جلسه: محمد: امشب بهترین فرصته... تا پیش هم جمع شدن باید از
شب عملیات: محمد: تو ون نشسته بودم.. به ساعتم نگاه کردم... دستمو روی گوشم گذاشتمو گفتم:بچه ها به گوشید؟ (فرض کنید همشون دستاشونو گذاشتن رو گوششون) محمد:فرشید و داوود از دیوار برید بالا ببینید چه خبره... سعید،خانم رضایی و خانم صفوی در پشتی بیاید... رسول و خانم حسینی میان تو ون جای من.. ـــــــــ رسول: هنوز هیچ کاری انجام نشده بود... خیلی نگران رویا بودم.... اولین عملیاتیه که کنارش نیستم... دستمو روی پیشونیم گذاشته بودم و ذکر میخوندم... سارا: متوجه نگرانی آقا رسول شدم.... نباید تمرکزشو از دست بده... پرسیدم: نگران رویایید؟ رسول: سرمو تکون دادم... سارا: به خدا توکل کنید... اگر خدا نخواد هیچی نمیشه.. درضمن رویاهم دختر زرنگیه مواظب خودش هست.. آرامشتونو حفظ کنید و سعی کنید روی عملیات متمرکز باشید... پ.ن: تمرکز... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سلام سلام چطورین✨ سیزده بدرتون مبارک باشه🌱 ولی واقعا خیلی زود گذشت😂🙄
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_12 شب عملیات: محمد: تو ون نشسته بودم.. به ساعتم نگاه کردم... دستمو روی گوشم
شریف: همه رفته بودن خوابیده بودن.. داشتم آب میخوردم که یه صدایی شنیدم... آبو نخورده گذاشتم رو میز.. اروم اروم رفتم سمت پنجره.. محمد: سعید سریعتر... سارا: یا خدا... دیدیدش؟! رسول: چ... چیرو... سارا: یکی پشت پنجرس... آقا محمد... یکی پشت پنجرس احتملا شک کرده... محمد: با سر به سعید اشاره دادم که بره کنار.. شلیک کردم سمت قفل در... شریف: سریع رفتم بالا و شارلوتو بیدار کردم.. شارلوت: هنوز کامل بیدار نشده بودم.. مغزم خواب بود ولی چشام باز بود.. کلماتو کنار هم چیدمو گفتم: چته.. بزار... بخوابم! شریف: پاشو.. مامورا ریختن تو خونه بدوو بلندشووو... شارلوت: مثل برق گرفته ها بلند شدم نشستم رو تخت... ذهنم قفل کرده بود... حتی نمیتونستم حرف بزنم... شریف: یه در مخفی داره اینجا.. پاشو جمع کن بریم تا نیومدن بالا... یالاااا محمد: وارد شدم.. بچه ها پشت سرم حرکت میکردن.. به بچه ها اشاره دادم.. متوجه شدن کجا باید وایسن و چیکار باید بکنن... سارا: دستامو روی هدست گذاشته بودم تا بهتر بشنوم.. داشتم روبینارو چک میکردم... ای وای.... سریع هدستو دراوردمو به سرعت رفتم پایین... رسول: با تعجب نگاه کردم... نگاهمو دوختم به مانیتور... کپ کرده بودم.. پ.ن: اووو😂 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
💔زندگینامه شهید ابراهیم همت 💔 ابراهیم همت درسال ۱۳۳۴، در شهر قمشه اصفهان، به دنیا آمد وی در سایه محبت‌های پدر و مادر پاکدامن، وارسته و مهربانش دوران کودکی را سپری کرد. این دوران نیز همانند زندگی بسیاری از کودکان هم سن و سال او طبیعی گذشت. با رسیدن به سن ۷ سالگی وارد مدرسه شد. در دوران تحصیل از هوش و استعداد فوق‌العاده‌ای برخوردار بود، به طوری که توجه همه را به خود جلب می‌کرد. ابراهیم از همان سنین کودکی و هنگام فراغت از تحصیل، به ویژه در تعطیلات تابستان، با کار و تلاش فراوان مخارج تحصیل خود را به دست می‌آورد و از این راه به خانواده زحمت‌کش خود نیز کمک می‌کرد. او با شور و نشاط و محبتی که داشت، به محیط گرم خانواده صفا و صمیمیت دو چندان می‌بخشید. پس از اتمام دوران ابتدایی و راهنمایی، وارد مقطع دبیرستان شد. او در دوران تحصیلات متوسطه اشتیاق فراوانی به رشته داروسازی نشان می‌داد. وی در سال ۱۳۵۲ دیپلم گرفت و در کنکور سراسری شرکت کرد. عدم موفقیت ابراهیم در ورود به دانشگاه نتوانست خللی در اراده او به وجود آورد. در همان سال، پس از قبولی در امتحانات ورودی «دانشسرای تربیت معلم اصفهان» برای تحصیل عازم این شهر شد. ۲ سال بعد، با اتمام تحصیل، به خدمت سربازی رفت. در همین مدت توانست با برخی از جوانان روشنفکر و انقلابی مخالف رژیم ستم شاهی آشنا شود و به تعدادی از کتاب‌هایی که از نظر ساواک و دولت آن روز ممنوعه به حساب می‌آمد، دست یابد. مطالعه آن کتاب‌ها که به طور مخفیانه و توسط برخی از دوستان برایش فراهم می‌شد، تاثیری عمیق و سازنده در روح و جان او گذاشت و به روشنایی اندیشه‌اش کمک شایانی کرد. در سال ۱۳۵۶، پس از بازگشت به زادگاه و آغوش گرم و پرمهر خانواده، شغل معلمی را برگزید. او در روستاهای محروم و طاغوت‌زده مشغول تدریس شد و به تعلیم فرزندان این مرز و بوم همت گماشت. ابراهیم، در روزگار معلمی، با تعدادی از روحانیون متعهد و انقلابی آشنا شد و در اثر همنشینی با علمای اسلامی مبارز، با شخصیت ژرف حضرت امام خمینی(ره) آشنایی بیشتری پیدا کرد و نسبت به آن بزرگوار معرفتی عمیق در وجود خود ایجاد کرد. هر روز آتش عشق به امام(ره) در کانون جانش شعله‌ور می‌شد. او سعی وافری داشت تا عشق و علاقه به امام(ره) را در محیط درس گسترش دهد و جان دانش‌آموزان را که ضمیرشان به صافی آب و آیینه بود، از عشق «روح‌الله» لبریز سازد. او در خصوص امام(ره) و احکام مترقی اسلام همواره به بحث می‌نشست و دانش‌آموزان را به مطالعه کتاب‌های سودمند و روشنگر ترغیب می‌نمود. همین امر سبب شد که در چندین نوبت از طرف ساواک به او اخطار شد لکن روح سرکش و بی‌باک او به همة آن اخطارها بی‌توجه و بی‌اعتنا بود. او هدف و راهش را بدون تزلزل و تشویش پی می‌گرفت و از تربیت شاگردان لحظه‌ای غفلت نورزید. با گسترده شدن امواج خروشان انقلاب، ابراهیم نیز فعالیتهای سیاسی خود را علنی کرد. حضور او در پیشاپیش صفوف تظاهرکنندگان و سفر به شهرهای اطراف برای دریافت و نشر اعلامیه‌های رهبر کبیر انقلاب و ضبط و تکثیر نوارهای سخنرانی ایشان و سایر پیشگامان انقلاب، خاطراتی نیست که به سادگی از اذهان مردم شهر و اعضاء خانواده و دوستانش محو شود. وقتی انقلاب به ثمر رسید و اماکن اطلاعاتی ساواک شهرضا به دست مردم انقلابی فتح شد، پرونده سنگینی از ابراهیم به دست آمد. در این پرونده بیش از بیست گزارش و خبر مکتوب در تایید نقش فعال وی در صحنه تظاهرات و شورش علیه رژیم شاه به چشم می‌خورد که در صورت عدم پیروزی انقلاب، مجازات سنگینی برای او تدارک دیده می‌شد. تیمسار «ناجی»، فرمانده نظامی وقت اصفهان، دستور داده بود که هر جا او را دیدند با گلوله مورد هدف قرار بدهند. ابراهیم پس از ابراز لیاقت در طول مبارزات و فعالیت‌ها، چه قبل و چه پس از انقلاب اسلامی، در تشکیل سپاه پاسداران قمشه نیز نقش چشمگیری داشت. او عضویت در شورای فرماندهی سپاه پاسداران و مسؤولیت واحد روابط عمومی را به عهده گرفت و فعالیتهای خود را بعدی تازه بخشید. به دنبال غائله کردستان، به شهرستان پاوه عزیمت کرد و مسؤولیت روابط عمومی سپاه آن‌جا را به عهده گرفت. پس از یک سال خدمت در کردستان، به همراه حاج احمد متوسلیان، به مکه مشرف شد. با شهادت ناصر کاظمی به فرماندهی سپاه پاوه منصوب شد و تا آغاز جنگ تحمیلی در این سمت باقی ماند.
با شروع عملیات رمضان، در تاریخ ۲۳/۴/۶۱ در منطقه شرق بصره، فرماندهی تیپ ۲۷ محمدرسول‌الله(ص) را به عهده گرفت و بعدها با ارتقاء این یگان به لشکر، تا زمان شهادتش، در سمت فرماندهی آن لشکر انجام وظیفه کرد. در عملیات مسلم‌بن‌عقیل(ع) و محرم در سمت فرمانده قرارگاه ظفر، سلحشورانه با دشمن متجاوز جنگید. در عملیات والفجر مقدماتی، مسؤولیت سپاه یازدهم قدر را که شامل: لشکر ۲۷ حضرت رسول(ص)، لشکر ۳۱ عاشورا، لشکر ۵ نصر و تیپ ۱۰ سیدالشهدا بود، به عهده گرفت. سرعت عمل و صلابت رزمندگان لشکر ۲۷ تحت فرماندهی او در عملیات والفجر چهار و تصرف ارتفاعات کانی مانگا هرگز از خاطره‌ها محو نمی‌شود. اوج حماسه آفرینی این سردار بزرگ در عملیات خیبر بود. در این مقطع، حاج همت تمام توان خود را به کار گرفت و در آخرین روزهای حیات دنیوی‌اش، خواب و خوراک و هرگونه بهرة مادی از دنیا را برخود حرام کرد و با ایثار خون خود برگی خونین در تاریخ دفاع مقدس رقم زد. سرانجام، محمدابراهیم همت ۱۷ اسفند سال ۱۳۶۲ در جزیره مجنون به شهادت رسید. برای شادی روح شهید ابراهیم همت و همه شهدای گمنام و شهدای مدافع حرم فاتحه مع الصلوات🥺💔 🌱
حضرت‌آقا‌مدام‌میفرمایند: نیرو‌هاے‌جوان‌؛جوانان‌هی‌دم‌ازما جوونامیزنن‌امیدشون‌ماییم✌️🏼🕶! این‌لطف‌خیلی‌بزرگیه‌‌‌بایدقدرشو بدونیم‌وتڪلیف‌شناس‌باشیم..シ 🌱
ظهور چه بخواییم چه نخوایم صورت میگیره اما مهم اینه که ما کجای این جریان باشیم.... ی آدم عادی که پیرو آقا میشه ی آدمی که روبروی آقا وایمیسه یا ی سرباز که در رکاب آقا شمشیر میزنه انتخاب با خودمونه(؛ 🌱
امـآم‌زمـآنـم رضـآیـت‌شمـآ همھ‌آرزو؎مـن‌است لبخنـدشمـآ،تنھـآشـآخھ‌گلی‌ست‌ڪھ دلـم‌رآبھ‌یڪ‌اشـآرھ،گلبـآرآن‌می‌ڪنـد.ヅ•• اللہم‌عجل‌الولیك‌الفرج . . . ! (:♥️ 🌱
: شهدایے زندگے ڪردن به؛↓ ←پروفایل شهدایی نیست...🙂 اینڪه همون شهیدے ڪه من عڪسشو پروفایلمو📲 گذاشتم↓✨ 🌱 چے میگه مهمه...🙃 🌱چے از من خواسته مهمه🌿 🌱راهش چے بوده مهمه😞 🌱چطورزندگےمیڪرده مهمه✌️ 🌱باڪے رفیق بوده مهمه🦋 🌱دلش ڪجاگیربوده مهمه🍁 🌱چطورحرف میزده🍂 🌱چطورعبادت میڪرده🥀 🌱