eitaa logo
رویان نیوز
2.2هزار دنبال‌کننده
43.4هزار عکس
9.2هزار ویدیو
117 فایل
💠اخبارمهم وتحــــولات رویـــــــان [رسانه فرهیختگان شهر رویان] ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄ در کــــــــــــانــــــــال 🔶 رویــــان نیـــــوز ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ◼️انتقاد،پیشنهادوارسال مطلب به تیم مدیریت @modiran_rooyannews
مشاهده در ایتا
دانلود
موسیقی سنتی با صدای استاد شهرام ناظری بامن صنما بشنوید👇
والدین گرامی اینکه به ‌دختران نوجوان خود سکه کادو بدهید بسیار نادرست است این به این معنی است که حتی نیم ساعت اندیشه نکردید آگاه شوید ببینید طفل معصوم به چه کادویی تمایل دارد... نوجوان مهربان هرکی به شما سکه داد بیاید بدید به من خب؟ @rooyannews
مهمات کم داریم کمی لبخند بزنید👇 دوستان خیلی خوشحال داشتم میرفتم منزل مادر مهربان راننده اسنپ بدون اینکه جلو دهانش رو بگیره عطسه کرد گفت یا صاحب صبر.. شیشه رو دادم پایین گفتم یا خدا به دادم برس فقط... گناهان گذشته منو ببخش از من درگذر غلط کردم.... چیه آدم با این عطسه و ویروس ؛ سوار بنز باشی خودش معکوس میکشه تسمه تایم پاره میکنه @rooyannews
مداحی آنلاین - دعای سفره افطار ربنا - موذن زاده.mp3
2.46M
.¸¸.•°˚˚°❃◍⃟🇮🇷sticker◍¸.• .¸¸.•°˚˚°❃.¸¸.• ✨ 🌙 🍃 🍃ربَّنَا لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا 🎤حاج
«زندگی پس از زندگی» ویژه برنامه افطار شبکه چهار سیما شبکه چهارسیما برای لحظات عرفانی افطار، ویژه برنامه تلویزیونی «زندگی پس از زندگی » را هرروز ساعت 19روی آنتن می برد. «زندگی پس از زندگی» برنامه ای دیدنی است از بیان تجربیات مرگ موقت افرادی که در شرایط مرگ کلینیکی و یا خروج موقت روح از جسم قرار گرفته اند. در این برنامه با تجربه گران مختلف از شهرها و روستاهای متعدد ایران طی 4 سال پژوهش و مصاحبه حضوری انجام شده است. این برنامه در 30 قسمت 55 تا 60 دقیقه ای به تهیه کنندگی عباس موزون در گروه ادب و هنر شبکه چهار سیما تولید می شود. «زندگی پس از زندگی» در ایام ماه مبارک از شنبه تا پنجشنبه ساعت 19 و جمعه ها ساعت 17 پخش می شود. این برنامه در ساعت 2 بامداد بازپخش می شود. در ماه مبارک رمضان ساعت هفت شبکه چهار تلویزیون این برنامه جالب را تماشا و این برنامه را به آشنایانتان معرفی نمایید . کانال خبری شهر رویان در تلگرام @rooyannews
هدایت شده از بیداری ملت
6.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چه چیزی باعث ترس آمریکایی‌ها از پرتاب ماهواره نور می‌شود!؟ اطلاعات جدید ماهواره نور به خوبی نشان می‌دهد چرا غربی‌ها تا این اندازه ترسیده‌اند؛ ایران به تکنولوژی دست پیدا کرده که حتی آمریکا هم در تیررس آن قرار دارد! 🔴به کمپین بپیوندید👇 http://eitaa.com/joinchat/963837952Cb758f6bd13
🌙دعای هنگام افطار در ماه مبارک رمضان 🖌 رویان نیوز @rooyannews
💢‏علیرغم تخریب‌ها ماهواره نور پر قدرت و با افتخار در یکی از بهترین مدارها درحال گردش است و می‌تونید از لینک زیر رصدش کنید. https://uphere.space/satellites/45529 🆔 @rooyannews
بسم الله الرحمن الرحیم 76 سوار هواپیما شدیم. باورم نمیشد که حداکثر تا چهار پنج ساعت دیگه به وطنم برمیگردم و به زودی میتونم خانوادمو ببینم. اینقدر هیجان زده شده بودم که دو سه بار بغض کردم و میخواست گریم بگیره که جلوی خودمو گرفتم. تا نشستیم و کمرندمون را بستیم، هنوز پرواز نکرده بودیم که دیدم ماهدخت بدنش داغ شده! سر خودمم یه کم گیج بود ولی اینقدر نگران تب ماهدخت شده بودم که درد خودم یادم رفته بود! بهش گفتم: «چته تو؟ چرا باز بدنت داغه؟» با یه کم بی حالی گفت: «نمیدونم! نه اینکه حالم بد باشه ها اما هروقت تب میکنم، سرم سنگین میشه و سینم تیر میکشه!» تا گفت سینم تیر میکشه، یاد مسائل پرواز قبلیمون افتادم! خیلی عادی گفتم: «حالا سرت میگیم طبیعیه ... اما سینت چرا؟ کجای سینت تیر میکشه؟!» چشمم به دستاش بود ... آروم آورد بالا و نقطه ای از سینش نشون داد و گفت: «اینجا ! دقیقا اینجا ... حتی گاهی درد و تیرش پخش میشه و به اندازه یه کف دست تیر میکشه!» جالب اینجا بود که دقیقا دستشو گذاشت همون جا ... بین قفسه سینش ... که اون خانمه آروم دست کشید و چک کرد!! منم دستمو بردم و گذاشتم روی دستش! گفتم: «اجازه هست ببینم؟» گفت: «آره ... جای خاصی نیست ... یه کم زیر گردنمه!» دست کشیدم ... یه کم دقیق تر نگاش کردم ... داشتم جای غیر طبیعی بودن بخش کوچکی از پوست اون منطقه را زیر انگشتام حس میکردم! جایی که مثل جای بخیه یا جراحت خاص و قدیمی بوده باشه! همینطور که آروم دست میکشیدم گفتم: «آخی ... عزیزم ... چند وقته اینجوری هستی؟» گفت: «نمیدونم ... خیلی وقته ... گاهی وقتا حتی نمیذاره نفس بکشم ... یادمه اون شب ... که تو زندان بودیم ... یادته؟ یادته حالم بد شد و یه مرد افغان افتاد روی من و منو زد و داشت منو خفه میکرد؟!» وای یادم اومد ... همه صحنه ها از جلوی چشمام رد شد ... گفتم: «آره آره ... خب؟» گفت: «از اون شب احساس میکنم بیشتر تیر میکشه ... چون یکی از زانوهاش را گذاشته بود همینجا و داشت قفسه سینم را میشکست!» گفتم: «ینی قبل از اون مشکل تنفسی و تیر و درد و اینا نداشتی؟» یه کم فکرش کرد و گفت: «یادم نمیاد! نمیدونم ... نه! فکر کنم یه چیزی اینجا بوده که بعد از اون حمله وحشیانه اونشب، جا به جا شده باشه!» با تعجب گفتم: «ینی چی مثلا؟ استخونات؟» یه نفس عمیق کشید و در حالی که به سقف نگاه میکرد گفت: «نمیدونم ... هیچی!» پروازمون شروع شد ... رفتیم آسمون ... من چشمامو بستم ... خسته بودم ... مقاومتی نکردم ... راحت خوابیدم! وسطای خواب بودنم، هست یهو آدم سرشو جا به جا میکنه و یه لحظه چشمش اطرافشو میبینه ... دقیقا همونجوری شدم! حالا خوب گوش بدید که چی شد!! دو ثانیه چشمام دید که توی دستای ماهدخت چیزی هست و داره آروم باهاش ور میره! بعدش فورا چشمام بسته شد ... اما مغزم نیمه بیدار بود و کنجکاو شده بود که این چیه که دستشه! حریف مغزم نشدم ... که یهو صدای بسیار آروم ماهدخت شنیدم که گفت: «سمن بیداری؟» هیچی نگفتم ... مغزم میگفت بذار فکر کنه خوابیدی! ... نفس کشیدنم، نفس خواب بود و بخاطر همین یکی دو بار که پرسید و منم چیزی نگفتم ... دیگه شک نکرد و ساکت شد! یه کم نبضم رفته بود بالا ... همش فکر میکردم تا چشمم یه کم باز کنم، قیافه ماهدخت را سه سانتی صورتم میبینم که داره با چشماش، شدیدا زل زده بهم و سکوت الانش هم ترفندشه که مچ منو بگیره! بخاطر همین ترسیدم که اون لحظه چشممو باز کنم! یکی دو دقیقه صبر کردم ... وای لحظات هیجان انگیزی بود ... میخواستم مچشو بگیرم ... میخواستم بهش بفهمونم که میدونم نمیتونه به عشقش فکر نکنه و میدونم که باهاش در ارتباطه! باید تنفسمو کنترل میکردم که با اینکه هیجانم بالاست، اما صدای خور خور خوابیدن همیشگیم بده! مژه هام جوری بلنده که وقتی میخوابم، مثل اینه که مژه هام در هم تنیده شده و میخوای از بین یه صحرای علف زار، از زیر تاریکی خاک، همشو بزنی کنار و به نور خورشید برسی! خیلی آروم ... ینی خیلی خیلی آروم ... مژه ها را یه کم اینور اونور کردم تا یه کوچولو نور دریافت کنم و ببینم پشت پلکم چه خبره؟! وای از اون لحظه ! وای از هیجانش! وای از چیزایی که دیدم و خوندم! دیدم یه گوشی خاص ... که بعدا فهمیدم مدل اپل آیفون فوق حساس ... گذاشته وسط پاهاش ... روی صندلیش و داره آروم با نوک انگشت اشاره دست راستش تایپ میکنه! اون گوشیو هیچوقت دستش ندیده بودم! من که ادعام میشد از جیک و پوکش خبر داشتم و حتی دو سه بار که نبودش، تمام چیزاشو چک کرده بودم! اما تا اون لحظه به اون گوشی نرسیده بودم! معلوم بود که داره چت میکنه! وای داشت قلبم میومد تو حلقم! نمیدونین اون لحظه چه گذشت بر من! @rooyannews