eitaa logo
روز نوشت‌های من
55 دنبال‌کننده
319 عکس
107 ویدیو
13 فایل
زندگی پر از اتفاقات روزانه است. روز نوشت های من بیان این اتفاقات شخصی از زاویه دید جدیدی است. @Azizollahey
مشاهده در ایتا
دانلود
به وعده خودش عمل کرد. یکی از نویسندگان و یادداشت نویس های مطرح حوزوی قم، که زندگی خودشان را نوشتن و نویسندگی می داند، به منِ تازه کار قولِ یک جلسه مشاوره نویسندگی داده بود. تلفنم روی حالت ویبره بود و بلرزه درآمد. ولی من جواب ندادم. بار دوم بلرزه درآمد. نگاه کردم. شماره ناشناس بود. جواب ندادم. بعد از اینکه نمازم تمام شد با شماره ناشناس تماس گرفتم. پشت خط صدای ناآشنایی بود که با معرفی خود، موجب خوشحالی من شد. همان استاد و مشاور مهربان بود که قرار جلسه مشاوره را در منزل شخصی خودش گذاشت. بعد از گذشت تقریبا دو ساعت من در خانه این نویسنده عزیز بودم. کاملاً متواضعانه و مهربانانه از من پذیرایی کرد و بدون فوت وقت، نکاتی راجع به نوشتن و نویسندگی به من گفت و من هم یادداشت کردم و هم صدایش را ضبط کردم. این جلسه قدمی مثبت برای برداشتن گام های بلند نویسندگی برای من بود. نویسنده ای که متولد سال ۱۳۵۷ و زاده فیروزکوه است. او را می توانم بعنوان راهنمایی مثال زدنی برای مشتاقین عرصه نویسندگی معرفی کنم که بدون چشم داشتی مشتاقین عرصه نوشتن را به محضر خویش دعوت می نمود. روز نوشت های من زندگی پر از اتفاقات روزانه است. روز نوشت های من بیان این اتفاقات شخصی از زاویه دید جدیدی است. https://eitaa.com/roozneveshthayeman
امروز هم مثل اکثر روزهای دیگر گذشت، اما با اندکی تفاوت. بیدار شدن، خوابیدن، خوردن، نماز خواندن، خرید کردن، و خیلی از کارهای دیگه، همه افعالی هستند که هر روز با آنها برخورد و مواجه می شوم. اما تکرار این کارها هیچ وقت خسته کننده برای من نبوده است. شاید علتش توجه من به روایت امام صادق(ع) است که می فرمایند: خسارت زده و زیان دیده است آن کسی که امروزش مانند دیروزش باشد. من مثل همه شما از دیروز درس هایی گرفته ام که امروز آن ها را مشق کرده و در صورت قبولی، فردا به دیگری دیکته خواهم کرد. این جریان زندگی هست که من را نسبت به افعال تکراری خسته نمی کند. روز نوشت های من زندگی پر از اتفاقات روزانه است. روز نوشت های من بیان این اتفاقات شخصی از زاویه دید جدیدی است. https://eitaa.com/roozneveshthayeman
وثیقه طلا برای دو میلیون! دنبال گرفتن وام بودم. در اینترنت که جستجو کردم با برخی از آگهی ها با این تیتر مواجه شدم: پرداخت وام فوری با وثیقه گذاشتن طلا. با خودم گفتم برای اطلاع از شرایط این وام حضوری به بانک های شهر سَرَک بکشم و پرس و جویی کنم. نتیجه ای که الآن برای شما می گَم ماحصل قریب به سه ساعت گشت و گذار در بانک های متعدد و رنگارنگ و شیک و باکلاس شهر هست. طلای ۵۰ میلیونی بیار، دو میلیون با سود یازده درصد یکساله بهت میدیم. آخه مرد ناحسابی من از صندوق قرض الحسنه ای که با رفیقام تشکیل دادیم، بخوام وام بگیرم، سه سوته بحسابم میریزن اون دو میلیون رو. اون هم قرض الحسنه. خلاصه اینکه بانکدارهای ما خیلی پولدارن و به راحتی پول از دست نمیدن. مگه اینکه تو هم پولدار باشی و سودی واسشون داشته باشه. روز نوشت های من زندگی پر از اتفاقات روزانه است. روز نوشت های من بیان این اتفاقات شخصی از زاویه دید جدیدی است. https://eitaa.com/roozneveshthayeman
سرّ آن که جهاد فی سبیل الله با هجرت آغاز می شود در کجاست؟ طبیعت بشری در جست و جوی راحت و فراغت است و سامان و قرار می طلبد. یاران! سخن از اهل فسق و بندگان لذت نیست، سخن از آنان است که اسلام آورده اند اما در جست و جوی حقیقت ایمان نیستند. کُنج فراغتی و رزقی مُکفی... دل خوش به نمازی غراب وار و دعایی که بر زبان می گذرد اما ریشه اش در دل نیست، در باد است. در جست و جوی مأمنی که او را از مکر خدا پناه دهد؛ در جست و جوی غفلت کده ای که او را از ابتلائات ایمانی ایمن سازد، غافل که خانه غفلت پوشالی است و ابتلائات دهر طوفانی است که صخره های بلند را نیز خُرد می کند و در مسیر دره ها آن همه می غلتاند تا پیوسته به خاک شود.
ای تشنگان کوثر ولایت! بیایید... من سرچشمه را یافته ام. وااسفا! باطن قبله را رها کرده اید و بر گِرد دیوارهایی سنگی می چرخید؟ بیایید... باطن قبله اینجاست. به خدا، اگر نبود که خداوند خود این چنین خواسته، می دیدی کعبه را که به طواف امام آمده است و حجرالاسود را می دیدی که با او بیعت می کند. مگر نه این که انسان کامل، غایت تکامل عالم است؟ ...ای امت آخر! بر شما چه رفته است؟ مگر تا کجا می توان در مُحاق غفلت و کوری فرو شد که خورشید را نشناخت؟
عقل می گوید بمان و عشق می گوید برو. عقل می گوید بمان و عشق می گوید برو؛ و این هر دو، عقل و عشق را، خداوند آفریده است تا وجود انسان در حیرت میان عقل و عشق معنا شود، اگر چه عقل نیز اگر پیوند خویش را با چشمه خورشید نبُرَد، عشق را در راهی که می رود، تصدیق خواهد کرد؛ آن جا دیگر میان عقل و عشق فاصله ای نیست. یاران! شتاب کنید که زمین نه جای ماندن، که گذرگاه است... گذر از نفس به سوی رضوان حق. هیچ شنیده ای که کسی در گذرگاه، رحل اقامت بیفکند؟... و مرگ نیز در اینجا همان همه با تو نزدیک است که در کربلا، و کدام انیسی از مرگ شایسته تر؟ که اگر دهر بخواهد با کسی وفا کند و او را از مرگ معاف دارد، حسین که از من و تو شایسته تر است. الرّحیل، الرّحیل! یاران شتاب کنید. روز نوشت های من زندگی پر از اتفاقات روزانه است. روز نوشت های من بیان این اتفاقات شخصی از زاویه دید جدیدی است. https://eitaa.com/roozneveshthayeman
جهان برای من آفریده شده است. در دوران نوجوانی هنگام تشکیل شخصیت هر فردی، فیلمی را از قاب سیمای جمهوری اسلامی تماشا کردم که جهانم را تحت شعاع قرار داد. داستان راجع به مردی بود که در دنیایی میزیست که اطرافش همه تحت کنترل فردی واحد قرار داشت و همگی برای او و برای پرورش او در کنار آن نقش اول فیلم قرار داشتند. بگونه ای که درد و رنج، سختی و مصیبت، لحظات شیرین و خوشایند، همگی برای آن بود که این فرد به رشد و جهان بینی صحیح برسد. و حتی پایان فیلم را کارگردان بی انتها گذاشت و در حالی که مرد نقش اول فیلم در پی جستجوی حقیقت بود و بعد از پیمودن دریاها و رسیدن به دیواری هم رنگ آسمان، پی به جهانی ماورای این دنیای تابکنون در آن بوده، برده و اینچنین فیلم به پایان رسید. براستی که حقیقت دنیا در نگاه من اینچنین است. همه موجودات برای من آفریده شده اند که از آنان درس و عبرت گرفته و از حلائل آن بهره جسته و از محارم آن دوری کرده و دواما بدنبال یافتن حقیقتی باشم که پایان حیات مادی، سرآغاز مسیری ابدی است، که متناسب با کاشته های مزرعه دنیا، در فصل برداشت آخرت درو خواهم کرد. خوشا آنان که دائم در نمازند بوقت ارتجاع در شور و نشاطند. https://eitaa.com/roozneveshthayeman
خواب و رویا با جمعی از دوستان طلبه قصد سفر به منطقه ای خوش آب و هوا داشتیم. به منزل یکی از دوستان که پدرشان از علما بود وقتی رسیدیم، ما رو به داخل منزل دعوت کردند و در منزل خودشان از ما سوالاتی پرسیدند. برخی استرس داشتند از پاسخ دادن به سوالات ولی در کل جو شادی وجود داشت. سوال اولی که از من پرسیده شد، راجع به ادبیات عرب بود. جواب دادم. از چند نفر سوال پرسیدند. وسط سوال پرسیدن، من پاشدم و اتاق رو تمییز کردم، چینش دوستان رو منظم کردم. موقع سوال دوم احساس کردم از کتاب داستان محمدباقر(پسرم) که چند روز پیش براش خونده بودم سوال کرد. در مورد پیتروس بود. فرشته ای که بین طالوت و جالوت بود. تا این سوال رو پرسید تا اومدم جواب بدم سمت چپم از پنجره بسیار بزرگی که وجود داشت، آسمان رو دیدم که صدای رعد و برق و غرش شنیده شد و همراه هر غرش و صدا دود سیاهی در آسمان صاف و آبی و بدون رنگ می آمد. به دوست کنار دست چپم گفتم نگاه کن. ولی او توجهی نکرد. ناگهان دکل بزرگ مخابرات که مشرف بر دکل های کوچک ارتباطی بود، بر اثر این صاعقه تخریب شد و در حال افتادن بر روی دکل های کوچک و آمدن سمت ساختمانی که ما در آن بودیم و در حال مشاهده ما وقع بودیم بود که همگی دست پاچه شدیم و پا به فرار گذاشتیم. من اول دنبال کفشم گشتم. بعد یادم آمد در گوشه ای از اتاق انگشتر و تسبیح و پول و مدارکم هست و با ترس و دلهره اینکه این دکل روی من نیفتد رفتم آنها را بردارم در حالی که بقیه پا به فرار گذاشته بودند. ناگهان در حالی که دور گردنم خیس شده بود از خواب پریدم و هنوز اذان صبح را نگفته بودند و مشغول نوشتن این رویا بودم که ندای الله اکبر از بانگ مساجد به صدا درآمد. روز نوشت های من زندگی پر از اتفاقات روزانه است. روز نوشت های من بیان این اتفاقات شخصی از زاویه دید جدیدی است. https://eitaa.com/roozneveshthayeman
برگی از دفتر خاطرات سید متولد سال ۷۲ هستم. در سال ۸۷ که به سن ۱۵ سالگی رسیدم بعلت غرور و احساس خود استقلالی که در این دوران بسیار مهم نوجوانی برای من رخ داده بود علی رغم سکونت خانواده در شهر مقدس قم تصمیم گرفتم با اجازه پدر به آباده رفته و در مدرسه علمیه آن شهر که هم از لحاظ وسعت دارای بزرگی بود و هم از لحاظ علمی دارای درجات قابل توجهی بود شروع به تحصیل علوم دینی کردم. با توجه به اینکه چند سالی پدرم مدیر این حوزه بوده و من دوستان بسیاری از دوره کودکی در این شهر داشتم و مدیر این حوزه هم از دوستان پدرم بود شرایط را برای تحصیل من مهیا کرده بود. پدرم در عنفوان جوانی با توجه به مشکلات معیشتی که در شهر قم پیدا کرده بود تصمیم گرفتند برای تبلیغ و گذراندن دوران سربازی به آباده رفته و بعنوان روحانی مستقر در یکی از مراکز نظامی مستقر در شهر آباده رفته و با یک تیر سه نشانه بزند. هم سربازیش را طی کند هم کار تبلیغیش را انجام دهد هم مشکلات معیشتی اقتصادیش را سروسامانی دهد. بعد از گرفتن نامه ماموریت از مرکز حوزوی مستقر در قم بصورت مجردی به آباده رفته و ساعت ۴ صبح به پایگاه نظامی مذکور رسیده ولی سرباز مستقر در نگهبانی از پذیرش او در این زمان صبح عذرخواه بود. پدرم گفت در این بیابان من الان چه کنم. اما به هر حال او تا ساعت ۸ صبح در نمازخانه مرکز نظامی به استراحت مشغول شد تا مسئولین مربوطه به پایگاه آمده و کارهای اداری او را انجام دهند. بعد از مراجعه به مسئول مربوطه با برخورد سرد مسئول مواجه شده و او به پدر گفت حالا نامه شما در صف باقی می ماند تا بعدا به آن رسیدگی شود. پدر که از این برخورد سخت ناراحت شد گفت من از راه دوری آمده ام و الآن منتظرم که شما کار اداری بنده را انجام داده و بعد بروم دنبال منزل برای خانواده و آنها را بیاورم شهرستان آنوقت شما اینطور با من برخورد میکنید. یک ماشین برای من بگیرید تا شهر. از این رفتار سخت ناراحت شده و نامه معرفی نامه را گرفته و از پایگاه نظامی خارج شده و با وسیله ای که برایش تهیه میکنند به اول شهر آباده که میرسد برای استراحت و گذر زمان تا آنکه اتوبوس بیاید و به قم برگردد به حوزه علمیه مذکور مراجعه کرده و با مدیر آن مرکز که از یاران امام(ره) بود برخورد کرده و شرح ما وقع را برایش توضیح داد و او از اینکه چنین شخصیت علمی با تجربه های خوب از قم آمده استقبال کرد و نامه او را گرفت و حکم سربازیش را برای حوزه زد و خانه هم برایش فراهم کرد و کلاس درس و تبلیغ را هم برایش مهیا نمود و اینگونه شد که ما عازم آباده شدیم. اما حضور من در آباده بیش از سه سال طول نکشید. در قم در خیابان نزدیک به خانه مان برادر بزرگم با موتور تصادف کرد و مرحوم شد و همین امر موجب شد که پدر از من خواست که به قم برگردم و فراق دوباره ای بین من و دوستان ابتدایم گشت. https://eitaa.com/roozneveshthayeman https://eitaa.com/ammarionn https://eitaa.com/EmamHosain3
کربلایی بودن با کربلایی شدن متفاوت است. آیا می دانستید در بین اصحاب امام حسین(ع) فردی وجود داشت که از صبح تا غروب عاشورا پا در رکاب کربلاییان جنگیده و مشق عشق نمود اما با معشوق شرط کرده بود هنگامی که یاران به شهادت رسیدند او از معرکه بگریزد و جانش آسیبی نبیند؟ آن شخص ضحاک بن عبدالله بود که با امام حسین(ع) قول و قراری گذاشته بود و هیچکس هم از این عهد خبردار نبود و او با اسبی که از پیش در خیمه ای مخفی کرده بود بگریخت. شهید آوینی در کتاب فتح خون می فرماید: " عبادت مشروط کرم ابریشمی است که در پیله خفه می شود و بال های رستاخیزی اش هرگز نخواهد رُست". اینگونه شروط در مسیر عبادت حجابی است که تو را از پیوستن به احرار باز می دارد. اینگونه شروط قلاده ای است که شیطان بر گردن تو انداخته است و با آن تو را از صحرای کربلا و از رکاب حسین(ع) می رباید. روز نوشت های من. https://eitaa.com/roozneveshthayeman
حُباب را ببین که چگونه بر اقیانوس فخر می فروشد! هنگام نماز عشق فرا رسیده بود. لشکر اعدا بقدری نزدیک آمده بودند که صدای آنان را می شنیدند. حُصین بن تمیم عربده کشید: این نماز مقبول درگاه خدا نیست. حبیب بن مظاهر به گستاخی او اینچنین پاسخ داد: نماز از فرزند پیامبر قبول نباشد و از شما شراب خواران ابله قبول باشد. چه آمده است بر سر مردم زمانه که نماز امامش را خلیفة الله را مقبول نمی داند؟ اینچنین جامعه ای که تفکر مردمانش دگرگون گشته و جای امام حق و امام باطل تعویض گشته جز خسران و زیان ابدی نمی باشد. روز نوشت های من. https://eitaa.com/roozneveshthayeman
ملداش. روحانی که خود را دوره گردی می داند برای پاسخ دادن به پرسش ها و برطرف کردن مشکلات دینی و اعتقادی مردم بخشی از خاطرات ماه رمضان خویش را در ماه مبارک رمضان در یکی از روستاهای شمال در این کتاب آورده است. کتابی که چالش های پیش روی مبلغین و همسران ایشان را با تصویرگری زیبا به نمایش می گذارد. امیدوارم همگی شما توفیق خواندن این کتاب را بدست آورده و به تجربه های خویش بیافزایید. برخورد با کسی که تیمم را خاکمالی صورت می دانست یا کسی که با زن شوهر دار در ارتباط بود یا دختر و پسری که بعلت رسوم اشتباه ازدواجشان به تاخیر افتاده بود برخی از این چالش ها است. https://eitaa.com/roozneveshthayeman
اجاره نشین خیابان الامین هشت سال معرکه سوریه از نگاه مردی که اعتقاداتش بکلی از بین رفته بود و با اعجاز حضرت رقیه خادم حرم این بی بی سه ساله شده و در تمام این هشت سال جنگ سوریه به زائران و مجاوران و جنگ زده ها با دستان خالی ولی پر از محبت خدمت کرد. اگر بدنبال خواندن معجزه در قرن معاصر هستید بسم الله. سرگذشت جمال فیض اللهی که شاهد فجایع رخ داده در سوریه توسط گروهک های داعش و ضد دولت سوریه بود از بی اعتقادی به روضه هایی که نسبت به حضرت رقیه وجود داشت تا خادم این حرم شدن معجزه ای است خواندنی و شنیدنی. https://eitaa.com/roozneveshthayeman