eitaa logo
روزنوشت⛈
331 دنبال‌کننده
343 عکس
263 ویدیو
26 فایل
امیدوارم روزی داستان ظهور را بنویسم. شنوای نظرات شما هستم. @Akhatami
مشاهده در ایتا
دانلود
🥰 00"00 🥰 (عج) ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌اَللّهُمَّ                   کُنْ لِوَلِیِّکَ              الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ         صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلی آبائِهِ     فی هذِهِ السّاعَه وَفی کُلِّ ساعة   وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً         وَعَیْناً حَتّی تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ              طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها                     طَویلا.. صفر عاشقی # ساعت 00 : 00
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
2.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فیلم زیبا از ترجمه فارسی سوره مبارکه ✨ بخش کامل✅ ✨ 🌴🕯🥀🕯🌴
17.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📜 دعای عهد تصویری با صدای فوق العاده استاد فرهمند 💠 امام صادق علیه‌السلام : هر كس چهل روز صبح اين دعای عهد را بخواند، از يـاوران قائم‏ ما باشد و اگـر قبل از ظهور آن حـضـرت از دنــيا برود خدا او را از قــبـر بيرون آورده و جزو در خدمت آن حضرت قرار می‌دهد. ‌‌‌‌‌🌴🥀🌴🥀🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
7.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زیارت عاشورا 🌴🥀🌴 یک سلامم را اگر پاسخ بگویی، می روم لذتش را با تمام شهر قسمت می کنم اَلسَّـلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْــنِ الْحُسَیْـــنِ وَ عَلــى اَوْلادِ الْحُسَیْــنِ وعلی اصحاب الحسین 🌴💎🕯💎🌴 @
🍀🍀🍀🍀🍀🍀 🍀🍀🍀🍀🍀 🍀🍀🍀🍀 🍀🍀🍀 🍀🍀 با صدای زمزمه آرامی چشم‌ باز کرد. عبدالله و دوستش نماز می‌خواندند. از لحن خواندن آن‌ها خوشش می‌آمد. یک جذابیت آرامش‌بخش داشت. یک حس قشنگ. حتی صدای زبر آن مرد، وقت نماز لطیف‌تر بود. عبادتشان تمام شد. مرد آمد طرف لنا:« یا الله.» رنگ لنا پرید. نیم‌خیز تو خودش مچاله شد. ساعد را آورد جلوی چشم. هر لحظه منتظر سیلی مرد بود. آرزو کرد عبدالله زودتر بیاید نزدیک تخت. مرد رو کرد به عبدالله:« بنشین رو صندلی برادر. یک چیزایی باید روشن شه.» صدایش خشن‌تر شده بود. خودش تکیه داد به دیوار:« تونل ریزش کرده. نمی‌دونیم چه مدت این وسط زندانی هستیم. غذا نداریم. فقط این نصف بطری آب هست.» سرم را از چنگک برداشت:« این قابل مصرفه؟» عبدالله سر به بالا و پایین تکان داد:« سرم قندیه. توش دارو نریختم.» لنا آرام ساعد را دور کرد از صورت. موها را از جلوی چشم کنار زد. درمانده پرسید:« از... اون.. طرف... کسی.. نمی‌یاد.. کمک.» نگاه عبدالله غمگین شد:« حتما بچه‌ها خبردار شدند؛ اما کی بتونند مسیرو باز کنند، نمی دونیم.» 🖋د.خاتمی « نارون» https://eitaa.com/rooznevest 🍀 پرش به پارت اول https://eitaa.com/rooznevest/65 منتظر نظرات شما هستم. @Akhatami 🍀🍀 🍀🍀🍀 🍀🍀🍀🍀 🍀🍀🍀🍀🍀 🍀🍀🍀🍀🍀🍀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همراهان گرامی سلام و احترام شما دعوت شده‌اید برای خواندن داستان نقاب هیولا https://eitaa.com/rooznevest/158
بسم الله الرحمن الرحیم.