eitaa logo
روزنوشت⛈
351 دنبال‌کننده
58 عکس
78 ویدیو
12 فایل
امیدوارم روزی داستان ظهور را بنویسم. شنوای نظرات شما هستم. @Akhatami
مشاهده در ایتا
دانلود
همراهان گرامی سلام و احترام خوش آمدید. شما دعوت شده‌اید برای خواندن داستان نقاب هیولا پارت گذاری روزهای زوج. https://eitaa.com/rooznevest/158
Part08_خار و میخک.mp3
12.15M
📗کتاب صوتی اثر یحیی سنوار قسمت 8⃣ @audio_ketab
🥰 ٠٠"٠٠ 🥰 (عج) ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌اَللّهُمَّ                   کُنْ لِوَلِیِّکَ              الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ         صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلی آبائِهِ     فی هذِهِ السّاعَه وَفی کُلِّ ساعة   وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً         وَعَیْناً حَتّی تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ              طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها                     طَویلا.. صفر عاشقی # ساعت ٠٠ : ٠٠
✅ بسم الله الرحمن الرحیم 📖روزمان را با قرآن آغاز کنیم، هر روز قرائت یک صفحه از قرآن کریم 💌صفحه ۵۰۰ قرآن کریم ✅ @BisimchiMedia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از سوریه چه خبر؟.mp3
14.25M
چه اتفاقی در سوریه داره می افته؟ 🔹مخاطب این صوت: نوجوان جوان والدین طلاب معلمین (جهت روشنگری) 🔹نکات مهمی که در صوت بالا می شنوید: 🔻چرا به ۴۸ ساعت یک شهر رو از دست میدن؟ 🔻آشنایی با جنگ رسانه حرفه ای اسرائیلی در فتح منطقه ای سوریه 🔻ارتباط اتفاقات منطقه با جریان حکومت مهدوی و ظهور امام زمان عج 🔻تک تک ما چه کمکی می تونیم بکنیم به جریان مقاومت و مهدویت این دوران... 🔻عملیات روشنگری و کنش‌گری ما، چطور بقیه رو روشن کنیم؟ و چه محتوایی بدیم؟ 🔹 تمام اینها در صوت بالا، ۳۰ دقیقه، که با دور تند گوش بدی کافیه ۱۵ دقیقه وقت بذاری (بقول امام صادق ع: مومن عالم به زمانه خودشه)
🥰 ٠٠"٠٠ 🥰 (عج) ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌اَللّهُمَّ                   کُنْ لِوَلِیِّکَ              الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ         صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلی آبائِهِ     فی هذِهِ السّاعَه وَفی کُلِّ ساعة   وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً         وَعَیْناً حَتّی تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ              طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها                     طَویلا.. صفر عاشقی # ساعت ٠٠ : ٠٠
4_6010094453375633592.mp3
4.93M
نمازی برای دردهای نگفتنی... یکی از بزرگان قم، به مولای مهربان عالم، از طریق نماز استغاثه امام عصر علیه السلام. 📚 بحارالانوار ج99 ص245
✅ بسم الله الرحمن الرحیم 📖روزمان را با قرآن آغاز کنیم، هر روز قرائت یک صفحه از قرآن کریم 💌صفحه ۵۰۱ قرآن کریم ✅ @BisimchiMedia
سلام امام زمانم✋🌸 تو تنها حضور همیشه حاضری که حتی لحظه‌ای رهایمان نکرده‌ای وما...سالهاست که به غفلت از حضورت خو گرفته‌ایم!! 🌴💎🌹💎🌴
Part09_خار و میخک.mp3
10.81M
📗کتاب صوتی اثر یحیی سنوار قسمت 9⃣ @audio_ketab
همسر شهید منوچهر مدق : پدرم مخالف ازدواج ما بود می گفت این مرد زمینی نیست! 📌وقتی اومد خواستگاریم مادرم شدیداً مخالفت کرد و پدرم گفت: فرشته من نه با وضعیت مالیش مشکل دارم، نه با انقلابی بودنش، ولی فرشته این مرد زندگی نیست هااااا! گفتم: یعنی مرد بدیه؟ 🔸گفت: نه، زیادی خوبه!این آدم زمینی نیست، فکر نکن برات می مونه، زندگی باهاش خیلی سختی داره، اگر رفتی حق نداری ناله و اعتراض کنی هااا. گفتم:خب من هم همین زندگی رو می خوام. خلاصه هر طور بود راضی شدن و ما عقد کردیم. 🔹 اولین غذایی که بعدازعروسیمان درست کردم استانبولی بود.از مادرم تلفنی پرسیدم .شد سوپ.. آبش زیاد شده بود ... منوچهر میخورد و به به و چه چه میکرد. روز دوم گوشت قلقلی درست کردم .. شده بود عین قلوه سنگ ▪️تا من سفره را آماده کنم منوچهر چیده بودشان روی میز و با آنها تیله بازی میکرد قاه قاه میخندید و میگفت : چشمم کور دندم نرم تا خانم آشپزی یاد بگیرن هر چه درست کنن میخوریم حتی قلوه سنگ...
🍀🍀🍀🍀🍀🍀 🍀🍀🍀🍀🍀 🍀🍀🍀🍀 🍀🍀🍀 🍀🍀 با یک دست به سینه‌ اشاره کرد:« داغ اون لحظه تا ابد قلبمو می‌سوزونه. صدای نحس منشه اومد:« تا ده می‌شمرم، بهتره خفه خون نگیری... یک... دو...» هر کلمه‌ش تو سرم اکو می‌شد. انگار با پتک، میخ گداخته‌ای رو می‌کوبیدند تو سرم. تو دوراهی بدی گیر کرده بودم. یه طرف جون چندتا جوون مبارز و خانواده‌هاشون بود و یه طرف تموم زندگیم. نمی‌تونستم تصمیم بگیرم. مدام صورت معصوم اون جوونا میومد جلوی چشمم در حالی که داشتند تیرباران می‌شدند. احمدو می‌دیدم که بزرگ شده و داره با نفرت بهم نگاه می‌کنه. جرات نداشتم سر بالا کنم و ازهارو ببینم. وقتی منشه جوابی نشنید، وحشی شد. لباس زنمو از یقه به پایین درید و جلوی روی من و اون دوتا بازجوی دیگه، به اون....» آهن تو دستش، مثل بقایای بمب بود. آنرا پرت کرد کنار. صدای برخورد فلز با سیمان بلند شد. دست‌ها را جلوی صورت گرفت. با هر هق‌هق، شانه‌هایش می‌لرزید. عبدالله زد رو کتفش:« خدا بهت صبر بده برادر...» مقداد دست کشید به زیر چشم. رد اشک رو صورت خاکی‌اش دیده می‌شد. صدای خشنش حالا دورگه هم شده بود:« کاش می‌مردم. ازهار جیغ می‌کشید. من هوار می‌زدم. دست و پاهام بسته بود. تو تمام عمرم تا این حد مستأصل نبودم. اونقدر تکون خوردم که همون‌طور بسته به صندلی، افتادم روی اون هیولای وحشی.تموم نفرتم رو ریختم تو دندونا و یه تیکه از گوشت دستشو کندم. دهنم پر شد از خون نجس اون جونور. تف کردم تو صورتش. صدای نفیر منشه به آسمون رسید. ازهارو ول کرد. منو هل داد به اون‌طرف. صدای شکستن پایه‌ی صندلی اومد. بلند شد. لگد زد تو شکمم. حس کردم روده‌هام پاره شد. همکارش طناب انداخت دور گلوم. اون یکی، میز کوچیک کنارو برداشت و خرد کرد رو سرم.» دست خاکی را کشید روی زخم پیشانی:« این یادگار اون روز نحسه. هربار که تو آینه صورتمو می‌بینم داغش برام تازه‌ می‌شه .... می‌دونی! مدتهاست که هر شب تا پلکام رو هم می‌ره، صورت اون ملعون میاد جلوی چشمم. نمی‌خوام فراموشش کنم. می‌خوام یادم بمونه تا یه روز، با دستای خودم چشماشو از کاسه دربیارم.» عبدالله پرسید:« پس این صدای خش‌دارت؟» مقداد چشم‌ها را بسته و باز کرد:« حنجره ام تو اون کشاکش آسیب دید. خودمم چند روز بیهوش بودم.» عبدالله آهن را برداشت و گذاشت پهلوی بقیه بلوکه‌ها. موقع راه رفتن می‌لنگید:« حکم دادگاه چی بود؟» مقداد دست انداخت روی کپه‌ی خاک‌. پوزخند زد:« دادگاه.... یه سال بدون هیچ‌ دادگاهی زندانی بودم؛ تا اینکه برام بیست و پنج سال حبس بریدند. شانس آوردم که سال ۲۰۱۱ تو تبادل اسرا با گلیعاد شلیط، آزاد شدم.» عبدالله سرش را پایین انداخت. انگار از مقداد خجالت می‌کشید:« از... همسرت... چه خبر؟» مرد با چفیه اشکش را خشک کرد. پارچه گِلی شد:« وقتی برگشتم، خواهرم گفت که ازهار خودکشی کرده. برام یه نامه گذاشته بود با این عکس.» از جیب بغل تصویری را نشان عبدالله داد:« این منم و احمد وقتی شش ماهه بود، تو باغ زیتون خونه. دوربین دست ازهار بود.» عبدالله عکس را گرفت. به آن خیره شد:« ماشاالله.» داد به مقداد. مرد دکمه‌ی بالای پیراهن را باز کرد. دست کشید به گلو. آه کشید:« ازهار تو نامه ازم حلالیت طلبیده بود که نتونسته نجابت خودشو حفظ کنه. » دوباره هق‌هق آرام مرد بلند شد:« خاک بر سر من که نتونستم از خانوادم محافظت کنم. ای کاش من جای ازهار می‌مردم. همسر عزیزم تو نامه نوشته بود که تو اون یه ماه اسارت، هرشب یه خوک نجس باهاش خوابیده؛ زن لطیف و محجوب من، نمی‌تونسته این ننگو تحمل کنه. اون نمی‌دونسته چطور تو چشمای من نگاه کنه. ای کاش زنده بود. می‌دونی من تو نامه چی خوندم؟» عبدالله سر را به دو‌طرف تکان داد:« نه.» مرد با آستین چشمش را پاک کرد:« اینکه ازهار، تو اون یه ماه اسارت، هر شب تا صبح داشته عبادت می‌کرده.» عبدالله اشکی را که روی صورت خاکی‌اش روان بود، با پشت دست پاک کرد:« احمد الان کجاست؟» مقداد عکس را بوسید و گذاشت تو جیب بغل:« نمی‌دونم. اونو با مادرش برده بودند بازداشتگاه؛ اما تنها ازهارو آزاد کردند. خیلی جاها پیگیر شدم؛ کسی جواب نداد. اگه پسرم زنده باشه، الان شونزده سالشه.» 🖋د.خاتمی « نارون» https://eitaa.com/rooznevest 🍀 پرش به پارت اول https://eitaa.com/rooznevest/65 منتظر نظرات شما هستم. @Akhatami 🍀🍀 🍀🍀🍀 🍀🍀🍀🍀 🍀🍀🍀🍀🍀 🍀🍀🍀🍀🍀🍀
میخ‌هم حکایت عجیبی دارد. گاه بدست ولی خدا، کشتی را می‌شکافد و مانع تصرفش بدست ستمکاران می‌شود. و گاه با ضرب شقی‌‌ترین امت، پهلوی مادر کشتی نجات را می‌شکافد و او و فرزندش را شهید می‌کند.
خداوند متعال فرمود:« همه‌ی درب‌ها را به مسجد ببندید؛ جز درب خانه‌ی فاطمه.» شقی‌‌ترین امت درب را با آتش گشود.
ابلیس گفت:« من برترم چون مرا از آتش آفریدی.» خداوند متعال فرمود:« از درگاه ما دور شو. تو رانده شده‌ای.» و ابلیس آتش شد و به درب خانه افتاد تا انتقام این لحظه را از عزیزه‌ی خدا بگیرد.
تاریخ برای عظمت مردی سر خم خواهد کرد که یک تنه درب قلعه خیبر را کند؛ اما برای مصالح یک امت، ماند تا همسر باردارش جلوی درب شعله‌ور، از حقش دفاع کند.
مانده‌ام حیران که آن لحظه که میخ سوزان در پهلوی فاطمه فرو رفت؛ چرا آفرینش، کان لم یکن نشد؟
درب خانه فاطمه را سوزاندند. دودی که از آن بلند شد، چرخید و چرخید... در پس قرن‌ها و زمانها... روزی از میان ماشین سوخته‌ای در فرودگاه بغداد... و روزی از میان آوارهای هشتاد تن بمب در ضاحیه‌ی بیروت، دوباره به آسمان رفت.
هدایت شده از فتح آسمانی
🥰 ٠٠"٠٠ 🥰 (عج) ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌اَللّهُمَّ                   کُنْ لِوَلِیِّکَ              الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ         صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلی آبائِهِ     فی هذِهِ السّاعَه وَفی کُلِّ ساعة   وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً         وَعَیْناً حَتّی تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ              طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها                     طَویلا.. صفر عاشقی # ساعت ٠٠ : ٠٠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ترجمہ فارسے سورہ مبارڪہ بقرہ بخش هفتم اشارہ به بنی اسرائیل ،پندونصیحت 🌴💎🌹💎🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا