روشنگرانه
✍حكيمى در بیابان به چوپانی رسید و گفت: چرا به جای تحصیل علم، چوپانی می کنی؟ چوپان در جواب گفت : 🔻آنچ
🍁ﺷﺒﻲ "ﺳﻠﻄﺎﻥ محمود" ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ ﻣﻴﻜﺮﺩ ﻭ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺑﺨﻮﺍﺑﺪ؛
ﺑﻪ ﺭییس ﻣﺤﺎﻓﻈﺎﻧﺶ ﮔﻔﺖ: ﺑﯿﺎ ﺑﺼﻮﺭﺕ ﻧﺎﺷﻨﺎﺱ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﺮﻭﯾﻢ ﻭ ﺍﺯ ﺣﺎﻝ ﻣﻠﺖ ﺧﺒﺮ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ.
🍁ﺩﺭ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮔﺸﺖ ﻭ ﮔﺬﺍﺭ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻣﺮﺩﯼ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﺭﺩ می شوند ﻭ ﺍﻋﺘﻨﺎﯾﯽ به ﺍﻭ ﻧﻤﯿﮑﻨﻨﺪ ﻭﻗﺘﯽ ﻧﺰﺩﯾﮑﺘﺮ ﺷﺪﻧﺪ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩﻧﺪ،
" ﻣﺮﺩ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ " ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﻣﺪﺗﯽ ﻧﯿﺰ ﺍﺯﻣﺮﮒ ﺍﻭ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ.
🍁ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻣﯽ ﮐﻪ ﺑﯽ ﺍﻋﺘﻨﺎ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭ ﺟﺴﺪ ﺭﺩ ﻣﯿﺸﺪﻧﺪ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ: ﭼﺮﺍ ﺗﻮﺟﻬﯽ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻓﺮﺩ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﺪ؟
ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩﻧﺪ: ﺍﻭ ﻓﺮﺩﯼ ﻓﺎﺳﺪ و " ﺩﺍﯾﻢ ﺍﻟﺨﻤﺮ "ﺑﻮﺩ!
ﺳﻠﻄﺎﻥ محمود ﺑﻪ ﮐﻤﮏ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺮﺩ ﺑﺮﺩﻩ ﻭ ﺗﺤﻮﯾﻞ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺩﺍﺩ ...
🍁ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻥ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﮔﺮﯾﻪ ﻭ ﺷﯿﻮﻥ ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﺧﺪﺍ ﺭﺣﻤﺘﺖ ﮐﻨﺪ ﺍﯼ ﻭﻟﯽ ﺧﺪﺍ!
ﺗﻮ ﺍﺯ ﺻﺎﻟﺤﯿﻦ ﻭ ﻧﯿﮑﻮﮐﺎﺭﺍﻥ ﺑﻮﺩﯼ!!....
ﻣﻦ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻣﯿﺪﻫﻢ ﮐﻪ ﺗﻮ "ﻭﻟﯽ ﺍﻟﻠﻪ" ﻭ ﺍﺯ "ﺻﺎﻟﺤﯿﻦ" ﻫﺴﺘﯽ!
🍁"ﺳﻠﻄﺎﻥ" ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﮔﻔﺖ:
ﭼﻄﻮﺭ ﻣﯿﮕﻮﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺍﺯ ﺍﻭﻟﯿﺎﺀ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﭼﻨﯿﻦ ﻭ ﭼﻨﺎﻥ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺍﺵ ﻣﯿﮕﻮﯾﻨﺪ؟!!
ﺯﻥ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ: ﺑﻠﻪ، ﻣﻦ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﭼﻨﯿﻦ ﮔﻔﺘﺎﺭ ﻭ ﻭﺍﮐﻨﺸﯽ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﺍﺯ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﺁﻧﺎﻥ ﻣﺘﻌﺠﺐ ﻧﯿﺴﺘﻢ.
🍁ﺳﭙﺲ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﺷﻮﻫﺮﻡ ﻫﺮ ﺷﺐ ﺑﻪ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﻣﺸﺮﻭﺏ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﻣﯿﺮﻓﺖ ﻭ ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ می توﺍﻧﺴﺖ ﻣﺸﺮﻭﺏ ﻣﯿﺨﺮﯾﺪ ﻭ ﻣﯿﺂﻭﺭﺩ ﺧﺎﻧﻪ ﻭ ﺩﺭﻭﻥ ﺩﺳﺘﺸﻮﯾﯽ ﻣﯽﺭﯾﺨﺖ ﻭ ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﺍﻟﺤﻤﺪ ﻟﻠﻪ ﺍﻣﺸﺐ ﺍﯾﻦ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﺍﺯ ﮔﻤﺮﺍﻩ ﺷﺪﻥ ﻭ ﻓﺴﺎﺩ ﻣﺭﺩﻡ ﮐﻤﺘﺮ ﺷﺪ!
🍁ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﻨﺰﻝ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ "ﺯﻧﺎﻥ ﻓﺎﺣﺸﻪ ﻭ ﺑﺪﻧﺎﻡ" ﻣﯿﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﭘﻮﻝ ﻣﯿﺪﺍﺩ ﻭ ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﺍﯾﻦ ﺩﺭ ﺁﻣﺪ ﺍﻣﺸﺒﺖ!
ﺍﻣﺸﺐ ﺩﺭﺏ ﻣﻨﺰﻟﺖ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﺑﺒﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﭘﺬﯾﺮﺍﯾﯽ ﻧﮑﻦ!! ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻝ ﺑﺮﻣﯿﮕﺸﺖ ﻭ ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﺍﻟﺤﻤﺪﻟﻠﻪ ﺍﻣﺸﺐ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﺍﺭﺗﮑﺎﺏ ﮔﻨﺎﻩ ﻭ ﮔﻤﺮﺍﻩ ﺷﺪﻥ ﻭ ﺑﻪ ﻓﺴﺎﺩ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺷﺪﻥ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﺟﻠﻮﮔﯿﺮﯼ ﺷﺪ!!
🍁ﻣﻦ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﻼﻣﺖ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﻭ ﻣﯿﮕﻔﺘﻢ:
ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺍﺕ ﺟﻮﺭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﻭﺟﻨﺎﺯﻩ ﺍﺕ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻣﺎﻧﺪ ﻭ ﮐﺴﯽ "ﻏﺴﻞ" ﻭ "ﮐﻔﻨﺖ" ﻫﻢ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﮐﺮﺩ.
🍁ﺍﻣﺎ ﺍﻭ ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﻏﺼﻪ ﻧﺨﻮﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﻤﺎﺯ ﻣﯿﺖ ﻭ ﮐﻔﻦ ﻭ ﺩﻓﻦ ﻣﻦ، ﺳﻠﻄﺎﻥ ﻭ ﺍﻭﻟﯿﺎﺀ ﻭ ﻋﻠﻤﺎﯼ ﺍﺳﻼﻡ ﺣﺎﺿﺮ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺷﺪ!!!
🍁ﺳﻠﻄﺎﻥ ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﻌﺮﻓﯽ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻗﺴﻢ ﻣﻦ "ﺳﻠﻄﺎﻥ ﻭ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﮐﺸﻮﺭ" ﻫﺴﺘﻢ.
ﻭ ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﻋﻠﻤﺎﯼ ﺍﺳﻼﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﻏﺴﻞ ﻭ ﮐﻔﻨﺶ ﻣﯽﺁﯾﯿﻢ ...ﺻﺒﺢ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ "ﺳﻠﻄﺎﻥ " ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ "ﻋﻠﻤﺎ " ﻭ " ﻣﺸﺎﯾﺦ " ﻭ ﺑﺰﺭﮔﺎﻥ ﻣﻤﻠﮑﺖ ﻭ ﺟﻤﻊ ﮐﺜﯿﺮﯼ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺮ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﻧﻤﺎﺯ ﺧﻮﺍﻧﺪﻧﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺩﻓﻦ ﮐﺮﺩﻧﺪ!!...
🍁ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺍ!
ﺑﺪ ﮔﻤﺎﻧﯽ ﻭ ﺳﻮﺀ ﻇﻦ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺑﻨﺪﮔﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺩﻭﺭ ﺳﺎﺯ ﻭ "ﺣﺴﻦﻇﻦ" ﻭ ﺧﻮﺵ ﮔﻤﺎﻧﯽ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﻫﻤﮕﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﺼﯿﺒﻤﺎﻥ ﺑﻔﺮﻣﺎ...
#داستانهای_آموزنده_۱۲
انتشار با ذکر منبع 👇
•┈┈••✾🕊🇮🇷🕊•✾••┈┈•
🆔 @roshangarane_313
•┈┈••✾•🕊🇮🇷🕊•✾••┈┈•
روشنگرانه
🍁ﺷﺒﻲ "ﺳﻠﻄﺎﻥ محمود" ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ ﻣﻴﻜﺮﺩ ﻭ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺑﺨﻮﺍﺑﺪ؛ ﺑﻪ ﺭییس ﻣﺤﺎﻓﻈﺎﻧﺶ ﮔﻔﺖ: ﺑﯿﺎ ﺑﺼﻮﺭﺕ ﻧﺎﺷﻨﺎﺱ ﺑﯿﺮ
🔴 داستانهای پیامبر اکرم (ص): اویس قرنی و اطاعت مادر
گويند اويس شتربانى مى كرد و از اجرت آن مخارج مادر خود را مى داد. يك روز از مادر اجازه خواست كه براى زيارت پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به مدينه رود.
مادرش گفت اجازه مى دهم به شرط آنكه بيش از نصف روز در مدينه توقف نكنى. اويس حركت كرد وقتى به خانه پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) رسيد اتفاقا ايشان هم تشريف نداشتند.
ناچار اويس بعد از يكى دو ساعت توقف پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را نديده به يمن مراجعت كرد. چون حضرت به خانه برگشت پرسيد اين نور كيست كه در اين خانه تابيده؟
گفت شتربانى كه اويس نام داشت به اينجا رسيد و بازگشت. فرمود آرى اويس در خانه ما اين نور را به هديه گذاشت و رفت .
درباره چنين شخصى پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) مى فرمايد يفوح روائح الجنة من قبل القرن و اشوقاه اليك يا اويس القرن،
نسيم بهشت از جانب يمن و قرن مى وزد چه بسيار مشتاقم به ديدارت اى اويس قرنى .
📚منتهى الامال ، ج 1، ص 142.
📚آگاه شویم، حسن امیدوار،جلد دوم.
#داستانهای_آموزنده_۱۳
انتشار با ذکر منبع 👇
•┈┈••✾🕊🇮🇷🕊•✾••┈┈•
🆔 @roshangarane_313
•┈┈••✾•🕊🇮🇷🕊•✾••┈┈•
روشنگرانه
🔴 داستانهای پیامبر اکرم (ص): اویس قرنی و اطاعت مادر گويند اويس شتربانى مى كرد و از اجرت آن مخارج ما
💠 #خلاصهداستانامداوود
✍امّداوود، همسر حسن مثنی، علیهالسلام و مادر رضاعی امام صادق (علیهالسلام) است.
کنیه او از نام فرزندش داوود بن حسن گرفته شده است. نام او حبیبه یا فاطمه بوده است.
اعمال امداوود و دعای استفتاح (دعای امداوود) را او از امام صادق علیهالسلام نقل کرده کرده است.
🔺پسر امداوود در زمان خلافت منصور دوانیقی، اسیر و به عراق منتقل میشود و امداوود مدتها از او بیخبر میمانَد.
او برای آزادی پسرش بسیار دعا و و رازو نیاز میکند، اما خبری از او به دست نمیآورد.
به عابدان و صالحان، هم متوسل میشود، اما دعاهای آنها نیز مشکل را حل نمیکند؛بهگونهای که از دیدن فرزندش ناامید میشود.
🔺تا اینکه روزی برای عیادت امام صادق علیهالسلام که بیمار بوده، به خانه او میرود.
امام، سراغ داوود را میگیرد و امداوود داستان را برایشان بازگو میکند. امام صادق علیهالسلام، به او میگوید:
چرا دعای #استفتاح، را نمیخوانی؟
امام صادق علیه السلام، دعا را به او آموخت و فرمود:
«این دعا، درهای آسمان را باز میکند و فورا به اجابت می رسد...».👌
🔺ام داوود دستور امام را عملی کرد و همان شب، خواب پیامبر صلی الله علیه وآله را دید که به او مژده اجابت داد.
از قضا همان شب، حاکم ظالم، خواب امیرالمومنین علیه السلام را دید که فرمود: «اگر داوود را آزاد نکنی تو را به آتش خواهم انداخت».
حاکم هم همان شب، داوود را از زندان آزاد کرد.
🔺به گفته علمای شیعه چون شیخ طوسی، سید بن طاووس و علامه مجلسی،
دعای امداوود در رفع گرفتاریها و برآوردهشدن حاجات و برطرف شدن ظلم و ستم، مؤثر است.
#داستانهای_آموزنده_۱۴
انتشار با ذکر منبع 👇
•┈┈••✾🕊🇮🇷🕊•✾••┈┈•
🆔 @roshangarane_313
•┈┈••✾•🕊🇮🇷🕊•✾••┈┈•
روشنگرانه
💠 #خلاصهداستانامداوود ✍امّداوود، همسر حسن مثنی، علیهالسلام و مادر رضاعی امام صادق (علیهالسلام
👌به مناسبت 26 دی ماه سالروز فرار شاه
💠 جوانی می گفت شاه که از ایران رفت ، نشان خوبی او بود !!!
🔰 گفتم چطور؟؟؟
💠 گفت وقتی دید مردم او را نمی خواهند ، رفت. بدون اینکه به زور بخواهد حکومت کند!!!
🔰 گفتم عجب ! پس چطور وقتی در 25 مرداد 1332 فرار اول را کرده بود ، دوباره برگشت ؟؟؟ چرا آن کودتا و آن بلا را سر دولت مردمی دکتر مصدق آورد و خودش را دوباره به زور وارد کشور کرد؟؟؟
💠 گفت مگر شاه در آن سال کودتا ، فرار کرده بود؟!!!
🔰 گفتم جوان عزیز ، تقصیر تو نیست. تقصیر من مثلا انقلابی هست که نه به حرف رهبرم گوش می دهم و تاریخ می خوانم و نه تاریخ را برای تو بازگو می کنم تا از آن بدانی.
👈 وقتی مطلب درست از سوی خودی گفته نشود، مطالب بیخودی از سوی نخودی ها فراوان گفته می شود...
💠 ثریا همسر آن زمان شاه گفته بود ، جوری سریع فرار کردیم که من اصلا فرصت نکردم جوراب به پایم کنم!!!
✍️ احسان عبادی
#داستانهای_آموزنده_۱۵
انتشار با ذکر منبع 👇
•┈┈••✾🕊🇮🇷🕊•✾••┈┈•
🆔 @roshangarane_313
•┈┈••✾•🕊🇮🇷🕊•✾••┈┈•
روشنگرانه
💢#شب_اول_قبر ✍همسـر ملانصـرالدین از او پرسید:«پس از مـرگ چه بلایی به سـرمان می آورنـد؟» ملا پاسخ د
💥#حکایتیبسیارزیباوخواندنی
✍مارگیری در زمستان به کوهستان رفت تا مار بگیرد. در میان برف، اژدهای بزرگ مردهای دید.
ابتدا خیلی ترسید، امّا وقتی دید اژدها مرده است، تصمیم گرفت آن را به شهر بغداد بیاورد.
تا مردم تعجب کنند، و بگوید که اژدها را من با زحمت گرفتهام و خطر بزرگی را از سر راه مردم برداشتهام و پول از مردم بگیرد!
🔺او اژدها را کشان کشان تا بغداد آورد.
همه فکر میکردند که اژدها مرده است.
اما اژدها زنده بود ولی در سرما یخ زده بود و مانند اژدهای مرده بیحرکت بود.
مارگیر به کنار رودخانه بغداد آمد تا اژدها را به نمایش بگذارد، مردم از هر طرف دور از جمع شدند.
او منتظر بود تا جمعیت بیشتری بیایند و او بتواند پول بیشتری بگیرد.
🔺اژدها را زیر فرش و پلاس پنهان کرده بود و برای احتیاط آن را با طناب محکم بسته بود.
هوا گرم شد و آفتابِ عراق، اژدها را گرم کرد یخهای تن اژدها باز شد، اژدها تکان خورد، مردم ترسیدند، و فرار کردند،
اژدها طنابها را پاره کرد و از زیر پلاسها بیرون آمد. مارگیر از ترس برجا خشک شد و از کار خود پشیمان گشت.
🔺ناگهان اژدها مارگیر را یک لقمه کرد و خورد. آنگاه دور درخت پیچید تا استخوانهای مرد در شکم اژدها خُرد شود...
دنیا هم مثل اژدها در ظاهر فسرده و بیجان است اما در باطن زنده و دارای روح است و اگر فرصتی پیدا کند، زنده میشود و ما را میخورد.
🚨نفس اژدرهاست کِی او مرده است
از غم بی آلتی افسرده است.
#داستانهای_آموزنده_۱۸
انتشار با ذکر منبع 👇
•┈┈••✾🕊🇮🇷🕊•✾••┈┈•
🆔 @roshangarane_313
•┈┈••✾•🕊🇮🇷🕊•✾••┈┈•
روشنگرانه
💥#حکایتیبسیارزیباوخواندنی ✍مارگیری در زمستان به کوهستان رفت تا مار بگیرد. در میان برف، اژدهای بزرگ
🚨#میدونیاعتمادبهخدایعنیچی؟
✍ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ(ع) ﺍﺯ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﺍی ﭘﺮﺳﻴﺪ:
ﺩﺭ ﻣﺪﺕ یک ﺳﺎﻝ ﭼﻘﺪﺭ ﻣﻴﺨﻮﺭی؟
ﻣﻮﺭﭼﻪ ﮔﻔﺖ : ﺳﻪ ﺩﺍﻧﻪ
ﭘﺲ ﺍﻭ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﺩﺭ ﺟﻌﺒﻪ ﺍی ﻛﺮﺩ...
ﻭ ﺳﻪ ﺩﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﻧﻬﺎد!!!
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﮔﺬﺷﺖ یک ﺳﺎل...
🔺ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ ﺟﻌﺒﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺩﻳﺪ ﻛﻪ ﻓﻘﻂ یک ﻭ ﻧﻴﻢ ﺩﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩﻩ !!
ﭘﺲ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﺍﺯ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﭘﺮﺳﻴﺪ ﭼﺮﺍ؟
ﻣﻮﺭﭼﻪ ﮔﻔﺖ: ﭼﻮﻥ وقتیکه ﻣﻦ ﺁﺯﺍﺩ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﻃﻤﻴﻨﺎﻥ داشتم ﺧﺪﻭﺍﻧﺪ
ﺭﻭﺯی ﻣﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻣﺮﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﻤﻴﻜﻨﺪ...
ﻭلی وقتی ﺗﻮ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺟﻌﺒﻪ ﻧﻬﺎﺩی، ﺑﻴﻢ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﺮﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ کنی!!!
🔺ﭘﺲ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺩﻧﻢ ﺍﺣﺘﻴﺎﻁ ﻛﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﻳﻜﺴﺎﻝ ﺩﻳﮕﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺗﻐﺬﻳﻪ ﻛﻨﻢ !!!
ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ میفرمایند : ﻫﻴﭻ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺯﻧﺪﻩ ﺍی ﺑﺮ ﺭﻭی ﺯﻣﻴﻦ ﻧﻴﺴﺖ مگر آنکه روزی او بر عهده خداست...
ماهيان از آشوب دريا به خدا شكايت بردند، دريا آرام شد و آنها صيد تور صيادان شدند!!
🚨آشوب های زندگی حكمت خداست.
از خدا، دل آرام بخواهيم، نه دريای آرام!
✍دلتان همیشه آرام....🙏🏻❤️❤️
#داستانهای_آموزنده_۱۹
انتشار با ذکر منبع 👇
•┈┈••✾🕊🇮🇷🕊•✾••┈┈•
🆔 @roshangarane_313
•┈┈••✾•🕊🇮🇷🕊•✾••┈┈•
روشنگرانه
🚨#میدونیاعتمادبهخدایعنیچی؟ ✍ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ(ع) ﺍﺯ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﺍی ﭘﺮﺳﻴﺪ: ﺩﺭ ﻣﺪﺕ یک ﺳﺎﻝ ﭼﻘﺪﺭ ﻣﻴﺨﻮﺭی؟ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﮔ
📚#حکمشرعیدزدی
✍دزدي را آوردند پيش خليفه تا حكمش را صادر كند. معتصم، دانشمندان را جمع كرد حضرت جوادعلیه السلام را نیز فرا خواند گفت و پرسید:
دست دزد از کجا باید قطع شود؟
قاضی القضات گفت : از مچ دست.
معتصم گفت: دلیل آن چیست؟
گفت : چون منظور از دست در آیه تیمم:
« فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَاَیْدِیْکُمْ » ؛
🔻صورت و دستهایتان را مسح کنید ؛
تا مچ دست است.
گروهى دیگر گفتند :
لازم است از آرنج قطع شود،
معتصم دلیل آن را پرسید،
گفتند : منظور از دست در آیه وضو:
«فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَاَیْدِیَکُمْ اًّلىَ الْمَرافِقِ »
صورتها و دستهایتان را تا آرنج بشویید تا آرنج است.
🔻آنگاه معتصم رو به محمد بن على (امام جواد عليهالسلام) کرد و پرسید:
نظر شما در این مسئله چیست؟
فرمود: فقط انگشتان دزد باید قطع شود و بقیه دست باید باقى بماند.
معتصم گفت: به چه دلیل؟
فرمود: زیرا رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمود:
سجده بر هفت عضو بدن تحقق مىپذیرد.
🔻صورت (پیشانى)، دو کف دست، دو سر زانو، و دو پا (دو انگشت بزرگ پا). بنابراین اگر دست دزد از مچ یا آرنج قطع شود، دستى براى او نمىماند تا سجده نماز را به جا آورد،
و نیز خداى متعال مى فرماید:
«وَ أَنَّ الْمَسَاجِدَ لِلَّهِ فَلَا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَدًا»
سجده گاهها (هفت عضوى که سجده بر آنها انجام مىگیرد) از آن خداست،
پس هیچ کس را همراه با خدا مخوانید (و عبادت نکنید)» و آنچه براى خداست، قطع نمىشود.
🔻معتصم جواب محمد بن على را پسندید و دستور داد انگشتان دزد را قطع کردند.
📚مجمع البیان، ج 10، ص 372
#داستانهای_آموزنده_۲۰
انتشار با ذکر منبع 👇
•┈┈••✾🕊🇮🇷🕊•✾••┈┈•
🆔 @roshangarane_313
•┈┈••✾•🕊🇮🇷🕊•✾••┈┈•
روشنگرانه
📚#حکمشرعیدزدی ✍دزدي را آوردند پيش خليفه تا حكمش را صادر كند. معتصم، دانشمندان را جمع كرد حضرت جوا
روزی پسری با اخلاق و نیک سیرت، اما فقیر به خواستگاری دختری رفت...
پدر دختر گفت:
تو فقیری و دخترم طاقت رنج و سختی ندارد، پس من به تو دختر نمیدهم...
بعد از مدتی پسری پولدار، اما بدکردار به خواستگاری همان دختر میرود، پدر دختر با ازدواج موافقت میکند و در مورد اخلاق پسر میگوید:
انشاءالله خدا او را هدایت میکند...!
دختر گفت:
پدر جان:
مگر خدایی که هدایت میکند، با خدایی که روزی میدهد فرق دارد؟؟!
#داستانهای_آموزنده_۲۱
انتشار با ذکر منبع 👇
•┈┈••✾🕊🇮🇷🕊•✾••┈┈•
🆔 @roshangarane_313
•┈┈••✾•🕊🇮🇷🕊•✾••┈┈•
روشنگرانه
روزی پسری با اخلاق و نیک سیرت، اما فقیر به خواستگاری دختری رفت... پدر دختر گفت: تو فقیری و دخترم طا
🔰 « نان و حلوا »
✍در یکی از شهرها زنی بود بسیار حسود،
همسایه ای داشت به نام "خواجه سلمان"
که مردی ثروتمند و محترم بود.
زن به خواجه حسادت می کرد،
تلاش می کرد از دارایی ها و آبروی آن مرد
شریف کم کند و نام نیک او را نیز از بین
ببرد ولی موفق نمی شد.
تا سرانجام کمر به کشتن او بست.
🔻روزی حلوایی پخت و در آن زهری ریخت .
صبح وقتی خواجه خواست
از خانه خارج شود
زن حلوا را در نانی گذاشت
و به خواجه داد و گفت "خیراتی" است...
خواجه چون عجله داشت
آن را نخورده به راه افتاد.
و از شهر خارج شد و در راه به دو جوان
بر خورد که خسته و گرسنه بودند.
او نان و حلوا را به آن ها داد .
🔻آن دو حلوا را با خوشنودی از خواجه گرفتند و به محض خوردن مردند.
خبر به حاکم شهر رسید.
دستور داد خواجه را دستگیر کردند.
هنگامی که از وی بازجویی کردند،
و خواجه داستان را بازگو کرد
زن را حاضر کردند.
چون چشم زن به آن جنازه ها افتاد شیون سر داد و فریاد و فغان به راه انداخت.
🔻معلوم شد که آن دو جوان یکی فرزند
و یکی برادر آن زن بودند.
آن زن نیز از شدت تأثر و ناراحتی پس از دو روز مرد.
💎 امیرالمؤمنین حضرت علی علیهالسلام :
در روایتی زیبا می فرماید :
کسی که چاه بکند تا برادر دینی او در آن بیفتد اول از همه خودش در آن می افتد"
#داستانهای_آموزنده_۲۲
انتشار با ذکر منبع 👇
•┈┈••✾🕊🇮🇷🕊•✾••┈┈•
🆔 @roshangarane_313
•┈┈••✾•🕊🇮🇷🕊•✾••┈┈•
روشنگرانه
🔰 « نان و حلوا » ✍در یکی از شهرها زنی بود بسیار حسود، همسایه ای داشت به نام "خواجه سلمان" که مردی ث
📚#اینداستاندعایمادر
✍از بایزید بسطامی، عارف بزرگ،
پرسیدند:
این مقام ارزشمند را چگونه یافتی؟
گفت: شبی مادر از من آب خواست.
نگریستم، آب در خانه نبود.
کوزه برداشتم و به جوی رفتم که آب بیاورم.
چون باز آمدم، مادر خوابش برده بود.
پس با خویش گفتم :
اگر بیدارش کنم، خطاکار خواهم بود.
آن گاه ایستادم تا مگر بیدار شود.
🔺هنگام بامداد، او از خواب برخاست،
سر بر کرد و پرسید.
چرا ایستاده ای؟!
قصه را برایش گفتم.
او به نماز ایستاد و پس از به جای آوردن فریضه، دست به دعا برداشت و گفت :
خدایا! چنان که این پسر را
بزرگ و عزیز داشتی،
اندر میان خلق نیز او را عزیز و بزرگ گردان.
🚨پیام متن :
اشاره به جلب رضایت مادر و تأثیر دعای او در حق فرزند،
و این که جلب رضایت مادر، آدمی را به مقام های والای معنوی می رساند.
#داستانهای_آموزنده_۲۳
انتشار با ذکر منبع 👇
•┈┈••✾🕊🇮🇷🕊•✾••┈┈•
🆔 @roshangarane_313
•┈┈••✾•🕊🇮🇷🕊•✾••┈┈•
روشنگرانه
📚#اینداستاندعایمادر ✍از بایزید بسطامی، عارف بزرگ، پرسیدند: این مقام ارزشمند را چگونه یافتی؟ گفت
📚حکایت #ملکشاهسلجوقی و عابد را با هم می خوانیم.
✍سلطان سلجوقی بر عابدی گوشهنشین و عزلتگزین وارد شد.
حکیم سرگرم مطالعه بود.
و سر بر نداشت
و به ملکشاه تواضع نکرد،
بدان سان که سلطان به خشم اندر شد
و به او گفت :
آیا تو نمیدانی من کیستم؟
من آن سلطان مقتدری هستم
که فلان گردنکش را به خواری کشتم
و فلان یاغی را به غل و زنجیر کشیدم
و کشوری را به تصرف در آوردم.
🔻حکیم خندید و گفت:
من نیرومندتر از تو هستم.
زیرا من کسی را کشتهام که تو اسیر چنگال بیرحم او هستی.
شاه با تحیر پرسید:
او کیست؟
حکیم گفت:
آن نفس است.
من نفس خود را کشتهام
🔻و تو هنوز اسیر نفس اماره خود هستی
و اگر اسیر نبودی از من نمیخواستی
که پیش پای تو به خاک افتم
و عبادت خدا بشکنم و ستایش کسی
را کنم که چون من انسان است.
شاه از شنیدن این سخن شرمنده شد
و عذر خطای گذشته خود را خواست.
#داستانهای_آموزنده_۲۴
انتشار با ذکر منبع 👇
•┈┈••✾🕊🇮🇷🕊•✾••┈┈•
🆔 @roshangarane_313
•┈┈••✾•🕊🇮🇷🕊•✾••┈┈•
روشنگرانه
📚حکایت #ملکشاهسلجوقی و عابد را با هم می خوانیم. ✍سلطان سلجوقی بر عابدی گوشهنشین و عزلتگزین وارد
🔘 داستان کوتاه و جالب :
✍دبيرستان كه بوديم يه دبير فيزيك و مكانيك داشتيم كه قدش خيلي كوتاه بود اما خيلي نجيب و مودب با حافظه خيلي خوب !
قبل اينكه بياد گچ و تابلو پاك كن رو ميذاشتيم بالاي تابلو كه قدش نرسه برشون داره،
هر دفعه ميگفت ؛ آقا من از شما خواهش كردم اينا رو اونجا نذارين اما باز ميذارين!
يه روز سر كلاسش يه مگس گرفتيم و نخ
بستيم به پاش، تا برميگشت رو تابلو بنويسه مگس رو رها ميكرديم.
وز وز تو كلاس و تا برميگشت رو به ما، نخش رو ميكشيديم، بنده خدا ميموند اين صدا از كجاست؟
🔺آخر سر هم نفهميد و مگسه هم با نخ پاش از پنجره فرار كرد!
با وجود اين همه شيطونياي ما، خيلي دوسمون داشت و باهامون كار ميكرد كه بتونيم همه مسائل فيزيك مكانيك رو حل كنيم.
چند سال گذشت، انترن بودم و تو اورژانس نشسته بودم كه ديدم اومد، خيلي دلم براش تنگ شده بود،
سلام كردم و كلي تحويلش گرفتم، كه ما مديون شماييم و از اين حرفا.
بعدم براش چايي آوردم و نشستيم به مرور خاطرات اونوقتا كه يهو يه لبخند زد
🔺و گفت تو دانشگاه هم نخ ميبندي پاي مگس؟!
خشكم زد عه مگه شما فهمديد كار من بود؟!
چرا هيچي بهم نگفتيد؟!
باز يه نگاه معلمي و از سر محبت بهم كرد و با لبخند گفت :
حالا اون گچ و تابلو پاك كن كه مي گفتم نذاريد اون بالا رو خيلي گوش ميداديد؟!
دعواتون ميكردم از درس زده ميشديد، حيف استعدادتون بود درس نخونيد!
وقتي يه معلم ببينه دانش آموز بازيگوشش دكتر شده جبران همه خستگيها و اذيتاش ميشه!
🔺كاش تنبيه ميشدم اما اينطور شرمنده نمي شدم! اذيت هاي ما رو به روي ما نمي آورد نكنه از درس زده شيم
اونوقت ما اون قد كوتاه رو ميديديم ،
اين روح بزرگ رو نه !!😓
واقعا معلمي برازنده ی معلماست نه برا تعليم فيزيك و مكانيك، واسه تعليم صبر و حلم و هزار خصلت ديگه كه فقط تو معلما ميشه پيدا كرد!
✍از خاطرات دکتر سید محمد میر هاشمی جراح و متخصص چشم
ما ز هر صاحب دلی یک رشته فن آموختیم
عشق از لیلی و صبر از کوه کن آموختیم
گریه از مرغ سحر،خودسوزی از پروانه
صد سرا ویرانه شد،تا ساختن آموختیم!!
📚#استادشهـــــریار
#داستانهای_آموزنده_۲۵
انتشار با ذکر منبع 👇
•┈┈••✾🕊🇮🇷🕊•✾••┈┈•
🆔 @roshangarane_313
•┈┈••✾•🕊🇮🇷🕊•✾••┈┈•