eitaa logo
کانال روشنگری‌🇵🇸
19.3هزار دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
13.5هزار ویدیو
71 فایل
🔶پاسخ شبهات(اعتقادی-تاریخی-سیاسی) 🔶تحلیلهای ضروری روز 🔶روشنگرانه ها پیج انگلیسی: @Enlightenment40 عربی: @altanwir40 عبری: @modeut40 اینستا instagram.com/roshangarii5 سروش Sapp.ir/roshangarii توییتر twitter.com/tanvire12 نظرات: @Smkomail کپی آزاد
مشاهده در ایتا
دانلود
🔶 در منزل هستید ؟ چند روز ؟ حوصله تان سر رفته ؟ تحملتان تمام شده؟ خیلی خسته شدید؟ 🔻لطفا این متن را با دقت بخوانید ببینید یک عده برای شرف و عزت و ناموس ودین ما چه کشیده اند ....... آن قدر اسارتش طولانی شده بود که یک افسر عراقی گفته بود تو به باز نمی گردی بیا همین جا تشکیل خانواده بده!... همسر شهید لشگری می گفت خدا حسین را فرستاد تا سرمشقی برای همگان شود...او اولین کسی بود که رفت و آخرین نفری بود که برگشت.... که شد پسرش علی۴ ماهه بود و دندان نداشت و به هنگام آزادیش علی پسرش دانشجوی دندانپزشکی بود...وقتی بازگشت از او پرسیدند این همه سال انفرادی را چگونه گذراندی و او می گفت: برنامه ریزی کرده بودم و هرروز یکی از خاطرات گذشته خود را مرور می کردم سالها در سلول های انفرادی بوده و با کسی ارتباط نداشت، قرآن راکامل حفظ کرده بود، زبان انگلیسی می دانست و برای ۲۶ سال نماز قضا خوانده بود😊 حسین می گفت: بهترین عیدی که این ۱۸ سال اسارت گرفتم، یک نصفه لیوان آب یخ بود! عید سال ۷۴ بود، سرباز عراقی نگهبان یک لیوان آب یخ می خورد می خواست باقی مانده آن را دور بریزد، نگاهش به من افتاد، دلش سوخت و آن را به من داد، من تا ساعت ها از این مساله خوشحال بودم، این را بگویم که من ۱۲ سال در حسرت دیدن یک برگ سبز، یک منظره بودم، حسرت ۵دقیقه آفتاب را داشتم... کتاب خاطرات دردناک، ناصر کاوه *ازکتاب خاطرات۶۴۱۰ روز اسارت سرلشکر خلبان حسین لشکری* 👉 @roshangarii 🚩
🔶 آقای #علی_عسکری خاک بر سرت! بجای اینکه یقه #روحانی را بگیرید رفتید سراغ #قالیباف!! اف.. اف #رشیدپور #صداوسیما #علی_عسگری #خائن #تبلیغات #منوتو #رهبر #ایران #رضارشیدپور #خجالت_بکشید #نفوذ #سلبریتی #بازیگران 👉 @roshangarii 🚩
🔷 #آزادی ۱۰ هزار #زندانی و نیمی از «محکومان امنیتی» برای همیشه این علاوه بر 85 هزار زندانی است که بخاطر #کرونا به مرخصی فرستاده شدند دمت گرم آقای #رئیسی.. دل هزاران خانواده را شاد کردی👋👋👌 #عفو #دیوارکشی #روحانی #قوه_قضائیه #زندان #زندانیان_امنیتی #زندانیان_سیاسی #حقوق_بشر #رهبر #نوروز #عفو_زندانیان #خبر_خوش #شادی #خبر #شاد 👉 @roshangarii 🚩
همزمان با آخرین شب سال و شهادت امام موسی کاظم ساعت ۲۰ استغاثه مردم ایران به درگاه الهی با توسل به این امام بزرگوار برای رفع بلایا و بیماری ها لطفا منتشر بفرمایید🙏
هدایت شده از  محمد عبدالهی
آیا تنها با هشتگ می توان شهرها را کرد؟ وقت آن است که با سیاست های تنبیهی مثل به این مهم دست یابیم. با این ترافیک جاده ها چرخه شیوع به این راحتی قطع نخواهد شد. https://twitter.com/AbdollahyM ☑️ @abdollahy_moh
🔴 یه لحظه فرض کنید این عکس بود.. چه میکرد؟🧐 و اسکول، فرمان آشوب خیابانی میداد؟ 😱😄 هامون چقدر ندای بدبختی و سر میدادن؟ 😒 اما خب چون تو هست، خیلی عادیه! برای و پلیس بذارن! ها به هم نپرن!😏🥳 👉 @roshangarii 🚩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶 اینجا ... توی آی سی یو بجای لباس مخصوص از کیسه زباله استفاده میکنن! 😳😐 فقط یه لحظه فرض کنید بود.. های خودتحقیر چه میکردن؟ دیگه فاز نمایی ایرانیها رو میرسوند به مافوق صوت😜 24 ساعته بهمون تزریق میکرد! اما خب چون اسپانیاس! مشکلی نداره! و ایشالا گربه اس!😐 ؟! ؟! 👉 @roshangarii 🚩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶 ترانه عشق.. بهانه عشق.. تو میراث جاودانه عشق.. زدیده نهان.. امیر جهان.. به دور تو گردم امام زمان یا صاحب الزمان امسال بهار با آغاز میشود.. روزی که در آن امید آمدن تو را داریم 💚ای شیعیان به یُمن این زیبا نذر کنیم امسال انتظار ظهور را به همه مردم جهان بشناسانیم.. تا همه جهان تشنه نشوند، تا همه یکجا تضرع نکنند برای نابودی ظالمان و ظلم و فساد.. آن منجی نخواهد آمد.. پس بپاخیزیم💚 👉 @roshangarii 🌹
✍️ 💠 یک نگاهم به قامت غرق عباس بود، یک نگاهم به عمو که هنوز گوشه چشمانش اشک پیدا بود و دلم برای حیدر پر می‌زد که اگر اینجا بود، دست دلم را می‌گرفت و حالا داغ فراقش قاتل من شده بود. جهت مقام (علیه‌السلام) را پیدا نمی‌کردم، نفسی برای نمانده بود و تنها با گریه به حضرت التماس می‌کردم به فریادمان برسد. 💠 می‌دانستم عمو پیش از آمدن به بقیه آرامش داده تا خبری خوش برایشان ببرد و حالا با دو پیکری که روبرویم مانده بود، با چه دلی می‌شد به خانه برگردم؟ رنج بیماری یوسف و گرگ مرگی که هر لحظه دورش می‌چرخید برای حال حلیه کافی بود و می‌ترسیدم مصیبت عباس، نفسش را بگیرد. 💠 عباس برای زن‌عمو مثل پسر و برای زینب و زهرا برادر بود و می‌دانستم رفتن عباس و عمو با هم، تار و پود دلشان را از هم پاره می‌کند. یقین داشتم خبر حیدر جان‌شان را می‌گیرد و دل من به‌تنهایی مرد اینهمه درد نبود که بین پیکر عباس و عمو به خاک نشسته و در سیلاب اشک دست و پا می‌زدم. 💠 نه توانی به تنم مانده بود تا به خانه برگردم، نه دلم جرأت داشت چشمان حلیه و نگاه نگران دخترعموها را ببیند و تأخیرم، آن‌ها را به درمانگاه آورد. قدم‌هایشان به زمین قفل شده بود، باورشان نمی‌شد چه می‌بینند و همین حیرت نگاه‌شان جانم را به آتش کشید. 💠 دیدن عباس بی‌دست، رنگ از رخ حلیه برد و پیش از آنکه از پا بیفتد، در آغوشش کشیدم. تمام تنش می‌لرزید، با هر نفس نام عباس در گلویش می‌شکست و می‌دیدم در حال جان دادن است. زن‌عمو بین بدن عباس و عمو حیران مانده و رفتن عمو باورکردنی نبود که زینب و زهرا مات پیکرش شده و نفس‌شان بند آمده بود. 💠 زن‌عمو هر دو دستش را روی سر گرفته و با لب‌هایی که به‌سختی تکان می‌خورد (علیهاالسلام) را صدا می‌زد. حلیه بین دستانم بال و پر می‌زد، هر چه نوازشش می‌کردم نفسش برنمی‌گشت و با همان نفس بریده التماسم می‌کرد :«سه روزه ندیدمش! دلم براش تنگ شده! تورو خدا بذار ببینمش!» 💠 و همین دیدن عباس دلم را زیر و رو کرده بود و می‌دیدم از همین فاصله چه دلی از حلیه می‌شکافد که چشمانش را با شانه‌ام می‌پوشاندم تا کمتر ببیند. هر روز شهر شاهد بود که یا در خاکریز به خاک و خون کشیده می‌شدند یا از نبود غذا و دارو بی‌صدا جان می‌دادند، اما عمو پناه مردم بود و عباس یل شهر که همه گرد ما نشسته و گریه می‌کردند. 💠 می‌دانستم این روزِ روشن‌مان است و می‌ترسیدم از شب‌هایی که در گرما و تاریکی مطلق خانه باید وحشت خمپاره‌باران را بدون حضور هیچ مردی تحمل کنیم. شب که شد ما زن‌ها دور اتاق کِز کرده و دیگر در میان نبود که از منتهای جان‌مان ناله می‌زدیم و گریه می‌کردیم. 💠 در سرتاسر شهر یک چراغ روشن نبود، از شدت تاریکی، شهر و آسمان شب یکی شده و ما در این تاریکی در تنگنای غم و گرما و گرسنگی با مرگ زندگی می‌کردیم. همه برای عباس و عمو عزاداری می‌کردند، اما من با اینهمه درد، از تب سرنوشت حیدر هم می‌سوختم و باز هم باید شکایت این راز سر به مهر را تنها به درگاه می‌بردم. 💠 آب آلوده چاه هم حریفم شده و بدنم دیگر استقامتش تمام شده بود که لحظه‌ای از آتش تب خیس عرق می‌شدم و لحظه‌ای دیگر در گرمای ۴۵ درجه طوری می‌لرزیدم که استخوان‌هایم یخ می‌زد. زن‌عمو همه را جمع می‌کرد تا دعای بخوانیم و این توسل‌ها آخرین حلقه ما در برابر داعش بود تا چند روز بعد که دو هلی‌کوپتر بلاخره توانستند خود را به شهر برسانند. 💠 حالا مردم بیش از غذا به دارو نیاز داشتند؛ حسابش از دستم رفته بود چند مجروح و بیمار مثل عمو درد کشیدند و غریبانه جان دادند. دیگر حتی شیرخشکی که هلی‌کوپترها آورده بودند به کار یوسف نمی‌آمد و حالش طوری به هم می‌خورد که یک قطره از گلوی نازکش پایین نمی‌رفت. 💠 حلیه یوسف را در آغوشش گرفته بود، دور خانه می‌چرخید و کاری از دستش برنمی‌آمد که ناامیدانه ضجه می‌زد تا فرشته نجاتش رسید. خبر آوردند فرماندهان تصمیم گرفته‌اند هلی‌کوپترها در مسیر بازگشت بیماران بدحال را به ببرند و یوسف و حلیه می‌توانستند بروند. 💠 حلیه دیگر قدم‌هایش قوت نداشت، یوسف را در آغوش کشیدم و تب و لرز همه توانم را برده بود که تا رسیدن به هلی‌کوپتر هزار بار جان کندم. زودتر از حلیه پای هلی‌کوپتر رسیدم و شنیدم با خلبان بحث می‌کرد :«اگه داعش هلی‌کوپترها رو بزنه، تکلیف اینهمه زن و بچه که داری با خودت می‌بری، چی میشه؟»... ✍️نویسنده: ✍️ کانال @dastanhaye_mamnooe
🌺🍃 چشم در راه کسی هستم کوله بارش بر دوش آفتابش در دست بر لب ، به دامن ، پیروز کوله بارش سرشار از ، آفتابش باسلامش ، در کلامش ، از نفس هایش گُل می بارد با قدم هایش گُل می کارد قصه ساده ست ، معما مشمار چشم در راه بهارم آری چشم در راهِ 😊 🍀🍃🌸 عید و بر شما مبارک 🍀🍃🌸 👉 @roshangarii 🌺💫
🔶 نام سال و خرافات است یا واقعیت؟ چقدر به اینکه امسال سال موش و خروس و بز است، اهمیت بدیم؟👆 ✅ اولا خود نامگذاری سالها به نام سنت ما ها و ها نیست، سنت ها و هاست.. ✅ ثانیا هرگز نماد هیچ حیوانی را نباید با در یک سفره قرار دهید ⛔️ لطفا دست بدست بچرخانید بلکه به هم برسد و با تبلیغ و ملت را بیش از این گمراه نکند.. 👉 @roshangarii 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚩دلا امشب سفر دارم چه سودایی به سر دارم حکایت های پر شرر دارم چه بزمی با تو تا سحر دارم آخرین شب جمعه سال است و داغ سخت ترین شب جمعه تاریخ بر قلب ماست... امسال ما شهید است به امید اتمام انتقام خون پاک تو ای 💔 در این سال جدید.. 👉 @roshangarii 🚩
...و انتهای این قصه ی سرد و سفید همیشه سبز خواهد بود،،، تا رسیدن خورشید عالم تاب، تنها یک سلام باقیست... شهادت حضرت موسی‌بن‌جعفر (سلام‌الله‌علیهما) تسلیت و سال نو تبریک باد. از درگاه الهی سالی پر از صحت و سلامتی و برکت و عاقبت بخیری برایتان تمنا داریم 🌸 🌸 👉 @roshangarii 🚩
💐 ملت عزيز ایران عيدتان مبارک 💐 🚩 سال۹۹؛ سال 👉 @roshangarii 🚩
🌸 🌷🌸 چون ما قیام نماید، حال عموم بندگان را نيكو نماید، باورها را یگانه و دلهاى پریشان را متحد سازد. دست به برمیداریم سال ظهور حضرت (عج) باشد.. عیدتون مبارک 🌺💫🌈 ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄ 👉 @roshangarii 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚 💚 نخستین بار این جمله را امیرالمومنین (ع) بکار بردند... طبق کهنترین سندهای تاریخی. و این گونه این عبارت میان ایرانیان مرسوم شد. از آن زمان این گونه تبریک گفتن مرسوم شد. @ir_bastan 👉 @roshangarii 🌹
🌺🌺 نوروز یا نوروز ؟! تفاوتشون چیه؟👆 یا نوروز ؟ چگونه نوروز پادشاهان را به نوروز مردم تبدیل کردند.. از زبان حکیم انقلاب 👆 بعضیا توی تبریک هاشون میگن: نوروز باستانی! اما اشتباهه👌 👉 @roshangarii 🌹
هدایت شده از  محمد عبدالهی
تا ۳ سال پیش ایرانیها خجالت میکشیدند بگویند جنس ایرانی میخواهیم! امروز بسیاری فروشگاهها با افتخار اعلام میکنند همه اجناسمان ایرانیست. خدایا شاهد باش دغدغه اصلی این عالم ، قوی و قدرتمند کردن بود. حمایت از تولید، رونق تولید، . یعنی قدرت؛ یعنی https://twitter.com/AbdollahyM ☑️ @abdollahy_moh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 در ؛ حمله و غارت فروشگاهها به بهانه 🔹رسانه های غربى فیلمی را منتشر کرده اند که در آن تعداد زيادى از شهروندان انگليسى به بهانه شیوع ویروس کرونا دست به غارت فروشگاه هاى لباس در يكى از خيابان هاى لندن زده اند. اما خب! همچنان و و های جیره خورشون معتقدن و جایگاه و و ه! و فقط پر از بدبختی و بیچارگی و ه! 👉 @roshangarii 🚩
🔶 مسئولین محترم! #مسافران_نوروزی را #جریمه_نقدی کنید.. ببینید چطور میشینن تو خونه هاشون خیلی ها حرف #فرهنگ و #فرهنگسازی را نمیفهمن! وگرنه #قتلعام جمعی مردم #ایران در راه است😞 #وزارت_بهداشت #صداوسیما #قرارگاه_بهداشتی_درمانی #نیروهای_مسلح #کرونا #اخبار_کرونا #سفرهای_نوروزی #نوروز #عید #جریمه #تنبیه #ایتالیا #بیفرهنگ #سلبریتی #مجلس #رهبر #روحانی 👉 @roshangarii 🚩
هدایت شده از  محمد عبدالهی
🔰با درخواست رئیس قوه قضاییه و موافقت رهبری ده هزار نفر از زندانیان که بسیاری از آنان هستند، آزاد می شوند. پیش از این نیز 85 هزار نفر از زندانیان به خاطر شرایط ویژه کشور به خاطر و نگرانی ها از ابتلای زندانیان به مرخصی فرستاده شدند که بسیاری از آنان مشمول عفو شده و دیگر به زندان برنمی گردند. یک که در دنیا نظیر ندارد در آستانه سال نو در کشور راه افتاده و حالا منتظریم کسانی که بزرگترین دغدغه شان و انتقادشان به نظام بحث زندانیان سیاسی (بخوانید جاسوس ها و مجرمان امنیتی) بوده، واکنش درخوری نسبت به توجه نظام به زندانیان ابراز کنند. اما در واقعیت 🔺تایملاین در سکوت عجیبی نسبت به این اتفاق بزرگ فرو می رود. 🔺اعضای ائتلاف احزاب با بازنشر نامه یکصد نفر از زندانیان سیاسی قبل از انقلاب برای آزادی زندانیان سیاسی و عقیدتی به رهبری، مراتب همراهی و همبستگی خود را با امضاکنندگان نامه به نمایش گذاشتند. 🔺 به جای پرداختن به عفو گسترده ترجیح داد دوباره بحث لزوم رفع حصر سران فتنه را مطرح کند. 🔺 هم سوت زنان از کنار این خبر رد شد. 🔰باید منتظر باشیم این روزها توییت هایی با این مضمون که این روزها سرقت افزایش یافته و دلیلش آزادی یا مرخصی زندانیان است تا خبر این عفو گسترده را به حاشیه بکشند منتشر شود. ☑️ @abdollahy_moh
🔶 دلیل اصرار #رهبر انقلاب بر #تولید_ایران چیست؟! 3 سال متوالی: حمایت از تولید #ایران، رونق #تولید، #جهش_تولید 👆 #ایرانی #ایران_قوی #ایران_ابرقدرت #آمریکا #روسیه #ترامپ #عربستان #برده #وابسته #ایرانیان #ولی_فقیه #قدرت #تولید_ایرانی #کالای_ایرانی 👉 @roshangarii 🚩
🚩 .. امسال سفره های هم داغدار روی توست مگر میشود داغ فراق تو بر جگرهایمان فراموش شود.. تا روز خروج خفت بار از منطقه و نابودی رژیم ، آتش قلبهایمان همچنان شعله ور است..🚩🔥 💚 لطفا سفره های خود را با هشتگ منتشر فرمایید💚 👉 @roshangarii 🚩
✍️ 💠 شنیدن همین جمله کافی بود تا کاسه دلم ترک بردارد و از رفتن حلیه کنم. در هیاهوی بیمارانی که عازم رفتن شده بودند حلیه کنارم رسید، صورت پژمرده‌اش به زنده ماندن یوسف گل انداخته و من می‌ترسیدم این سفرِ آخرشان باشد که زبانم بند آمد و او مشتاق رفتن بود که یوسف را از آغوش لختم گرفت و با صدایی که از این به لرزه افتاده بود، زمزمه کرد :«نرجس کن بچه‌ام از دستم نره!» 💠 به چشمان زیبایش نگاه می‌کردم، دلم می‌خواست مانعش شوم، اما زبانم نمی‌چرخید و او بی‌خبر از خطری که می‌کرد، پس از روزها به رویم لبخندی زد و نجوا کرد :«عباس به من یه باطری داده بود! گفته بود هر وقت لازم شد این باطری رو بندازم تو گوشی و بهش زنگ بزنم.» و بغض طوری گلویش را گرفت که صدایش میان گریه گم شد :«اما آخر عباس رفت و نتونستم باهاش حرف بزنم!» 💠 رزمنده‌ای با عجله بیماران را به داخل هلی‌کوپتر می‌فرستاد، نگاه من حیران رفتن و ماندن حلیه بود و او می‌خواست آنچه از دستش رفته به من هدیه کند که یوسف را محکم‌تر در آغوش گرفت، میان جمعیت خودش را به سمت هلی‌کوپتر کشید و رو به من خبر داد :«باطری رو گذاشتم تو کمد!» قلب نگاهم از رفتن‌شان می‌تپید و می‌دانستم ماندن‌شان هم یوسف را می‌کُشد که زبانم بند دلم شد و او در برابر چشمانم رفت. 💠 هلی‌کوپتر از زمین جدا شد و ما عزیزان‌مان را بر فراز جهنم به این هلی‌کوپتر سپرده و می‌ترسیدیم شاهد سقوط و سوختن پاره‌های تن‌مان باشیم که یکی از فرماندهان شهر رو به همه صدا رساند :«به خدا کنید! عملیات آزادی شروع شده! چندتا از روستاهای اطراف آزاد شده! به مدد (علیه‌السلام) آزادی آمرلی نزدیکه!» شاید هم می‌خواست با این خبر نه فقط دل ما که سرمان را گرم کند تا چشمان‌مان کمتر دنبال هلی‌کوپتر بدود. 💠 من فقط زیر لب (علیه‌السلام) را صدا می‌زدم که گلوله‌ای به سمت آسمان شلیک نشود تا لحظه‌ای که هلی‌کوپتر در افق نگاهم گم شد و ناگزیر یادگاری‌های برادرم را به سپردم. دلتنگی، گرسنگی، گرما و بیماری جانم را گرفته بود، قدم‌هایم را به سمت خانه می‌کشیدم و هنوز دلم پیش حلیه و یوسف بود که قدمی می‌رفتم و باز سرم را می‌چرخاندم مبادا و سقوطی رخ داده باشد. 💠 در خلوت مسیر خانه، حرف‌های فرمانده در سرم می‌چرخید و به زخم دلم نمک می‌پاشید که رسیدن نیروهای مردمی و شکست در حالی‌که از حیدرم بی‌خبر بودم، عین حسرت بود. به خانه که رسیدم دوباره جای خالی عباس و عمو، در و دیوار دلم را در هم کوبید و دست خودم نبود که باز پلکم شکست و اشکم جاری شد. 💠 نمی‌دانستم وقتی خط حیدر خاموش و خودش عدنان یا است، با هدیه حلیه چه کنم و با این حال بی‌اختیار به سمت کمد رفتم. در کمد را که باز کردم، لباس عروسم خودی نشان داد و دیگر دامادی در میان نبود که همین لباس آتشم زد. از گرما و تب خیس عرق شده بودم و همانجا پای کمد نشستم. 💠 حلیه باطری را کنار موبایلم کف کمد گذاشته بود و گرفتن شماره حیدر و تجربه حس که روزی بهاری‌ترین حال دلم بود، به کام خیالم شیرین آمد که دستم بی‌اختیار به سمت باطری رفت. در تمام لحظاتی که موبایل را روشن می‌کردم، دستانم از تصور صدای حیدر می‌لرزید و چشمانم بی‌اراده می‌بارید. 💠 انگشتم روی اسمش ثابت مانده و همه وجودم دست شده بود تا معجزه‌ای شود و اینهمه خوش‌خیالی تا مغز استخوانم را می‌سوزاند. کلید تماس زیر انگشتم بود، دلم دست به دامن (علیه‌السلام) شد و با رؤیایی دست نیافتنی تماس گرفتم. چند لحظه سکوت و بوق آزادی که قلبم را از جا کَند! 💠 تمام تنم به لرزه افتاده بود، گوشی را با انگشتانم محکم گرفته بودم تا لحظه اجابت این معجزه را از دست ندهم و با شنیدن صدای حیدر نفس‌هایم می‌تپید. فقط بوق آزاد می‌خورد، جان من دیگر به لبم آمده بود و خبری از صدای حیدرم نبود. پرنده احساسم در آسمان پر کشید و تماس بی‌هیچ پاسخی تمام شد که دوباره دلم در قفس دلتنگی به زمین کوبیده شد. 💠 پی در پی شماره می‌گرفتم، با هر بوق آزاد، می‌مُردم و زنده می‌شدم و باورم نمی‌شد شرّ عدنان از سر حیدر کم شده و رها شده باشد. دست و پا زدن در برزخ امید و ناامیدی بلایی سر دلم آورده بود که دیگر کارم از گریه گذشته و به درگاه زار می‌زدم تا دوباره صدای حیدر را بشنوم. بیش از چهل روز بود حرارت احساس حیدر را حس نکرده بودم که دیگر دلم یخ زده و انگشتم روی گوشی می‌لرزید... ✍️نویسنده: ✍️ کانال @dastanhaye_mamnooe