#داستان
پدری هنگام مرگ به پسرش وصیت کرد: موقع دفن، آن جورابهای کهنهای را که کنار گذاشتم، پایم کن.
پدر از دنیا رفت. پسر، هر چه به اطرافیان اصرار کرد و سراغ علما رفت، اجازه ندادند. ناامید و عصبانی بود از اینکه نمیتواند وصیت سادهی پدر را عملی کند.
در همین احوال، یکنفر نامهای دستش داد: پسرم! دیدی از این همه مال و منال، حتی نمیگذارند جوراب کهنهای را با خودم ببرم! پس به داشتهها و اموالت، مغرور نشو!
🌸🍃
حضرت رسول اکرم -صلی الله علیه و اله و سلم- فرمودند: كَفي بِالْمَوْتِ واعِظاً؛ بهترين پنددهنده براي انسان مرگ است.
(بحارالانوار، جلد ۷۴، صفحه ۱۳۹)
#داستان
می گویند: مسجدی میساختند، بهلول سر رسید و پرسید: چه می کنید؟ گفتند: مسجد میسازیم.
گفت: برای چه؟ پاسخ دادند: برای چه ندارد، برای رضای خدا.
بهلول خواست میزان اخلاص بانیان خیر را به خودشان بفهماند، محرمانه سفارش داد سنگی تراشیدند و روی آن نوشتند «مسجد بهلول» شبانه آن را بالای سر در مسجد نصب کرد.
سازندگان مسجد روز بعد آمدند و دیدند بالای در مسجد نوشته شده است: «مسجد بهلول». ناراحت شدند؛ بهلول را پیدا کردند و به باد کتک گرفتند که زحمات دیگران را به نام خودت قلمداد می کنی؟
بهلول گفت: مگر شما نگفتید که مسجد را برای خدا ساختهایم؟ فرضاً مردم اشتباه کنند و گمان کنند که من مسجد را ساختهام، خدا که اشتباه نمیکند.
#اندکی_تفکر
animation.gif
85.4K
#داستان
مردی از خانهاش راضی نبود، از دوستش که بنگاه املاک داشت خواست تا خانه اش را بفروشد.🏘
دوستش یک آگهی نوشت و آنرا برایش خواند: خانهای زیبا که در باغی بزرگ و آرام قرار گرفته، تراس بزرگ مشرف به کوهستان، اتاقهای دلباز و پذیرایی و ناهار خوری وسیع.🏕
صاحبخانه تا متن آگهی را شنید، گفت: این خانه فروشی نیست، در تمام مدت عمرم میخواستم، جایی داشته باشم مثل این خانهای که تو تعریفش را کردی!😍
خیلی وقتها #نعمت هایی که در اختیار داریم را نمیبینیم، چون به بودنشان عادت کرده ایم، مثل سلامتی، پدر، مادر، دوستان خوب و خیلی چیزهای دیگه که بهشون عادت کردیم.
قدر داشتههامون رو قبل از آنکه از دست بدیم، بدونیم.
#یک_جرعه_تفکر