من در یک روز سهشنبه، هفدهم دلچسبترین تکهی تابستان یعنی شهریورماه بهدنیا آمدهام.
به نظرم میرسد آمدن آدمها توی دنیا امر مبارکیست. اینکه خداوند وجود میبخشد و کسی موجود میشود هیجانانگیزترین بخش خلقت است؛ اما زمان، غارتگر عمر است. لحظهها اگرچه مبارک، ما را بهمرگ نزدیک و نزدیکتر میکنند.
همین دیروز هرچه کلیدِ کیسِ کامپیوترم را فشار دادم روشن نشد که نشد. کلی عصبانی شدم از دستش. حتی یکی دوبار هم چندتا ضربه تویِ سرش زدم شاید بهخودش بیاید. اما هیچ کارخانهای در دستورالعمل محصولش ننوشته که وسایل الکترونیکی با توسری خوردن روشن میشوند. غرض اینکه کامپیوتر، صبحش سرحال بود اما یکهو بعدازظهر ازحال رفت به همین راحتی. تازه اگر سوخته باشد تمام آنچه در این سالها نوشتهام و آرشیو کردهام حتما میپَرد. یعنی کامپیوتر چندسال کار میکند آخرش هم هیچ برداشتی نمیتوانی ازش داشته باشی! این خیلی وحشتناک نیست؛ اما چراغ عمر آدم که ناگهان خاموش شود و تویِ هاردِ وجودش هیچ اندوختهای از عمل صالح نماند خیلی وحشتناک است. سختترین بخش وجود و خلقت همین است که آدم دستِخالی از این دنیا برود. کاشکی شهردارِ شهرِ وجودمان دستور دهد تا روی تابلوهای خیابانش جز عمل خیر چیزی ننویسیم.
آدمیزاد شبیه موجی است که به صخره میخورد و بهدریا بازمیگردد، یعنی بازگشتش بهسوی خداست. بهسوی اصلش.
جهان از خلقت آدمها سر ذوق میآید ای کاش با رفتنشان هم ذوقش برجا باشد. ایکاش رفتنمان، تکمیل بودنمان باشد. کامل شویم و برویم.
تولد، اگرچه قشنگ اما اضطراب همین خوب نرفتن را بهجان آدم میاندازد.
🖋زهرا ابراهیمی
#به_وقت_خلقت
https://eitaa.com/roznevesht