یک رفیقی دارم که خیلی بیذوق است. آنقدر که کلماتم سر راهِ بیذوقیاش یخ میزند. منجمد میشود!
نمیدانم درونگراست؟! خجالتیست یا چی؟! کلاً کم حرف میزند. اصلاً انگار هیچ اتفاقی توی قلبش نمیافتد برای هیچ جریانی!
حتی همین کم و زیاد شدن قیمتها که روزانه به جریانِ خونِ خیلیها راه پیدا میکند و فشار خون آدمها را بالا میبرد روی او اثر ندارد. اما برای من قندِ روزهایِ تلخ است. به نظرم بیشتر از من در زندگی لذت میبرد. همین ساده گرفتن زندگی و هنر فراموش کردن غمهایش میارزد به خیلی از دغدغههای بیارزش!
غم، به وقتِ ازل سنجاق شده روی سینهی آدمیزاد. راه تسکینش را هم خدا به بندههایش یاد داده. او گفته هر وقت دلتان گرفت و خسته شدید بیایید سراغ خودم.
غمتان را میخرم!
نازتان را میکشم و خلاص!
رفیقم حَبهی غمهایش را در یاد خدا حل میکند و خلاص!
یک صفت خوب دیگر هم دارد. او چیزهای الکی را پیش خودش نگه نمیدارد. کلاً آخر شبها قلبش را آب و جارو میکند و تمیز تحویل فردا میدهد. قلب جایی است که حتی قدیمیترین اسرارِ زندگی آدم آنجا پنهان میشود؛ اما او تسلیم اندوههای قدیمیاش هم نمیشود. جنگ جهانی روزانه را با صلحِ شبانه در قلبش به اتمام میرساند. همه را میبخشد، خودش آرام میشود و خلاص!
اوایل فکر میکردم این حماقت دردناکیست که او درگیرش شده؛ اما حالا میفهمم آدمی حتی با زخمهای عمیق هم میتواند ببخشد.
روح، استطاعت بخشش دارد.
اصلاً بخشیدن ذاتی روح است؛ نه اینکه خدا هم بخشنده است و ما هم از روح خداییم به همین دلیل ما هم میتوانیم راحت ببخشیم.
از رفیقم علیرغم همهی بیذوقیهایش یاد گرفتهام که معامله با خدا بنبست ندارد!
🖌 زهرا ابراهیمی
#عفو
#بخشش
#فضائل_اخلاقی
https://eitaa.com/roznevesht