#روضه_صبحگاهی
#یا_باب_الحوائج
#کانال_نوحوا_علی_الحسین
◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️
🔹مرحوم شیخ جعفر مجتهدی گفتند: حضرت ولی عصر (عج) می فرماید: هر کس با این دو بیت شعر به عمویم قمربنی هاشم متوسل بشود، حتماً حاجتش برآورده می شود.
🔸 و سپس شروع کرد به خواندن بیت اول، و حدود نیم ساعت با شدت گریه کردند، آنگاه بیت اول و دوم باز حدود نیم ساعت شدیداً گریستند،
▪️آنگاه آن دو بیتی را روی کاغذ نوشتیم که عبارت بود از:
یادم ز وفای اشجع الناس آید
وز چشم ترم سوده ی الماس آید
آید به جهان اگر حسین دگری
هیهات برادری چو عباس آید.. 😭
میرمهر ص ۱۱۴ به نقل از لاله ی ملکوت ص ۲۳۶
سلام صبحتون حسینی روزتون خوش عمرتون طولانی و سفره هاتون با برکت
هشتک کانال حذف نشود ❌
#روضه_صبحگاهی
#یا_باب_الحوائج
#کانال_نوحوا_علی_الحسین
◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️
🔹دنبال یه بهانه می گشت، بره میدان از امامش دفاع کنه، چندبار آمد اجازه گرفت
عرض کرد: یا سیدی و مولای لقد ضاق صدری، سینم دیگه سنگینی می کنه
یه جوری میگی واغربتا، یادته تو تشییع جنازه امام حسن؛ همه رو به یه امیدی نگه داشتم این جا تلافی کنم، تو مدینه هم که نبودم از مادرت دفاع کنم..
شب آخر عمر بابامون علی هم که یادته خود بابا به همه ی ما سفارشاتی کرد اما وقتی خواهرم آمد گفت: بابا دلم میخواد یه دونه از برادرا رو کفیل من قرار بدی تو هی خیره خیره نگاه کردی اما من دلم می خواست زینب منو انتخاب کنه بابامون صدا زد منو
عباسم بیام،زینبم اومد فرمود:دخترم دلت میخواد عباس رو کفیلت کنم؟
آره بابا
▪️این همه سال دلم می خواست تلافی کنم اجازه نداد.
▪️ ابی عبدالله بغلش کرد،فرمود: انت صاحب لوائی؛ تو پرچمدار منی، اگه پرچمدار زمین بخوره یعنی دیگه تمامه،
تا تو هستی بچه ها دلشون خوشه
ای دل خوشی حرم منو تنها نذار
پا رو دلم نذار،زینبو تنها نذار
🔸یه وقت دید یه دختری خسته، خرامان خرامان داره راه میاد یه مشکی رو هم داره دنبال خودش رو زمین می کشه، نگاه کرد دید سکینه است..
اینجا دیگه حسین نتونست بهونه ای بیاره؛ صدا زد برادرم اگه می خوای بری،برو اما، فاطلب لهولاء الاطفال الماء؛ فقط برو آب بیار.
خوشحال شد، مشکُ به دوش انداخت سوار شد.
▪️چهار هزار نفر محاصره ش کردن، فقط این جوری بگم اگر یک دهم این تیرها به عباس خورده باشه دیگه بسه،اگه فقط چهارصد نفر تیر بهش بزنند دیگه چیزی نمی مونه از این بدن..
وارد شریعه شد،همه دارن فرار می کنند.
مشکشُ پر آب کرد، سوار شد مسیرشُ عوض کرد،گفت: از نخلستون میام زودتر برسم، راه امن تریه، کربلا رفته باشی بهت نشون میدم باب الفرات که وارد حرم عباس شدی اونجا همون جاییه که زمین گیرش کردند داره بر می گرده چه کردند؟
▪️نمیگم، فقط همین قدر بگم دست در بدن نداشت.. 😭
مشکُ به دندان گرفت، تا تیر به مشک زدند سینه عباس هم نمایان شد، یه تیر به سینه ش زدند اما هنوز دوام داره، چه کردند؟
▪️یا صاحب الزمان! اینجا نمی دونم حرمله بود یا نه؟
هر جا سپیدی می دید با تیر سه شعبه میز..
سپیدی چشم عباس رو اینجا نشونه گرفت.. 😭
سفیدی گلوی علی اصغر هم اونجا نشونه گرفت..😭
یه سپیدی هم عصر عاشورا نشانه گرفت..
همینکه ابی عبدالله قدری خواست استراحت کنه، تیری به پیشانی حسین زدن خون سر و صورتش رو گرفت؛ این لباساشُ بالا زد خون هارو پاک کنه سپیدی قلب حسین نمایان شد.. 😭
خدا لعنتت کنه، یه جوری تیر می زد دیگه نمی شد تیرُ از مقابل در آورد، تا تیرُ به چشم عباس زد، دست نداشت این تیرُ دربیاره، این سر رو گذاشت مقابل زانوهاش بلکه بتونه با نوک زانوها این تیرو دربیاره کلاه خود از سر عباس افتاد؛ اینجا دیگه با عمود آهن زدند.. 😭
یاحسین..
دیگه نتونست خودشُ رو اسب نگه داره، بابا اگه کسی بخواد از بالای بلندی به زمین بیفته اول دستاشُ سپر میکنه، اما این آقا دست در بدن نداشت تا عمود رو زدن با همون تیری که به چشمش رفته بود چنان با صورت به زمین افتاد... 😭
حسین... 😭
هشتک کانال حذف نشود ❌
#روضه_صبحگاهی
#امام_حسین
#محرم
#کوفه
#کانال_نوحوا_علی_الحسین
◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️
رأسِ تو رویِ نیزه و من پایِ نیزه ها
خون میچِکد ز حنجَرت آقایِ نیزه ها
لب های تیزِ نیزه کجا و گلویِ تو ؟؟
ای کاش بوسه میزدم از جایِ نیزه ها
🔹قربون اونی که تو روضه ناله خرج می کنه
در بینِ قتلگاه در اُوجِ هجوم ها
هجومِ چی؟
گاهی تیرِ ... نیزه ست... همه اینا بود ...یه عده سنگ میزدن.. 😭
در بینِ قتلگاه در اُوجِ هجوم ها
خون شد دهانِ شاه ز غوغایِ نیزه ها
آی حسین ....
با هر نفس که نامِ تو را برده ام حسی
هی سنگ خورده بر سرم از لایِ نیزه ها
▪️داداش تنهایی بچه ها رو سوارِ ناقه کردم
داداش به زور رقیه رو ساکِت کردم
داداش به زور ربابُ ساکِت کردم
اما بساطی داشتم با سکینه ...😭
از تو گودال بیرون نمی اومد ....😭
مگه خبر نداری ... دخترا عاشِقِ بابان ...
زبانحال 👇
(گفت بابا هر دختری از باباش یه یادگاری داره...میخوام انگشترِ تو ببرم ، به غارت بردن ....لباسِتو غارت کردن ...😭
میدونی خانم زینب چیکار کرد؟
گفت داداش من دخترِ علی ام ، الان یه کاری می کنم دیگه اینا نتونن قدم از قدم بردارن"
شهر شلوغه ، سر و صداست ، ناموسِ علی رو آوردن ... همه مردم دارن نگاه می کنن ... چنان فرمود «اُسْکتوا» تاریخ میگه زنگِ شترا هم ایستاد ، چنان خطبه خواند ، قدیمی هایِ کوفه گفتن صدا ، صدایِ علیه،
اونایی که علی براشون نیمه شب نون و خرما آور..
همونا سنگ آوردن ... هی این بچه ها می گفتن عمه مگه یه زمان تو این شهر زندگی نمی کردی؟؟
مگه تو معلمِ قرآنِ نبودی عمه ؟!! پس چرا این زن و مرد دارن اینطور می کنن؟؟
چنان بی بی خطبه خوند ، نا نجیب دید الان تاج و تختِش بهم می ریزه ...
چی کار کنم ؟؟ ...
یه مرتبه دیدن اون ملعون کنارش بود گفت امیر میخوای یه کار کنم زینب کلامِش قطع بشه ؟؟
گفت آره ...
گفت بدون زینب عاشِقِ حسینه ....اگه حسینُ ببینه زبونِش بند میاد ....
گفت بگو سرِ بریده رو جلو محمل بیارن ...😭
همچین که عمۀ سادات نگاه کرد دید سرِ بریدۀ حسین... 😭
آاااای حسین... 😭
به عظمتِ زینب مرگِ ما رو شهادتِ در راهِ خودِت رقم بزن.. 🙏
#روضه_صبحگاهی
#امام_حسین
#محرم
#کوفه
#کانال_نوحوا_علی_الحسین
◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️
رأسِ تو رویِ نیزه و من پایِ نیزه ها
خون میچِکد ز حنجَرت آقایِ نیزه ها
لب های تیزِ نیزه کجا و گلویِ تو ؟؟
ای کاش بوسه میزدم از جایِ نیزه ها
🔹قربون اونی که تو روضه ناله خرج می کنه
در بینِ قتلگاه در اُوجِ هجوم ها
هجومِ چی؟
گاهی تیرِ ... نیزه ست... همه اینا بود ...یه عده سنگ میزدن.. 😭
در بینِ قتلگاه در اُوجِ هجوم ها
خون شد دهانِ شاه ز غوغایِ نیزه ها
آی حسین ....
با هر نفس که نامِ تو را برده ام حسی
هی سنگ خورده بر سرم از لایِ نیزه ها
▪️داداش تنهایی بچه ها رو سوارِ ناقه کردم
داداش به زور رقیه رو ساکِت کردم
داداش به زور ربابُ ساکِت کردم
اما بساطی داشتم با سکینه ...😭
از تو گودال بیرون نمی اومد ....😭
مگه خبر نداری ... دخترا عاشِقِ بابان ...
زبانحال 👇
(گفت بابا هر دختری از باباش یه یادگاری داره...میخوام انگشترِ تو ببرم ، به غارت بردن ....لباسِتو غارت کردن ...😭
میدونی خانم زینب چیکار کرد؟
گفت داداش من دخترِ علی ام ، الان یه کاری می کنم دیگه اینا نتونن قدم از قدم بردارن"
شهر شلوغه ، سر و صداست ، ناموسِ علی رو آوردن ... همه مردم دارن نگاه می کنن ... چنان فرمود «اُسْکتوا» تاریخ میگه زنگِ شترا هم ایستاد ، چنان خطبه خواند ، قدیمی هایِ کوفه گفتن صدا ، صدایِ علیه،
اونایی که علی براشون نیمه شب نون و خرما آور..
همونا سنگ آوردن ... هی این بچه ها می گفتن عمه مگه یه زمان تو این شهر زندگی نمی کردی؟؟
مگه تو معلمِ قرآنِ نبودی عمه ؟!! پس چرا این زن و مرد دارن اینطور می کنن؟؟
چنان بی بی خطبه خوند ، نا نجیب دید الان تاج و تختِش بهم می ریزه ...
چی کار کنم ؟؟ ...
یه مرتبه دیدن اون ملعون کنارش بود گفت امیر میخوای یه کار کنم زینب کلامِش قطع بشه ؟؟
گفت آره ...
گفت بدون زینب عاشِقِ حسینه ....اگه حسینُ ببینه زبونِش بند میاد ....
گفت بگو سرِ بریده رو جلو محمل بیارن ...😭
همچین که عمۀ سادات نگاه کرد دید سرِ بریدۀ حسین... 😭
آاااای حسین... 😭
به عظمتِ زینب مرگِ ما رو شهادتِ در راهِ خودِت رقم بزن.. 🙏
#روضه_صبحگاهی
#امام_رضا
#کانال_نوحوا_علی_الحسین
◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️
کی ام من بنده ی دربار سلطان ِ خراسانم
تعجب نیست در این بندگی خوانند سلطانم
نهادم از سعادت دست در دامن مولایی
که تاج سلطنت در کوی او ریزد ز دامانم
ندارم باک از محشر، ندارم باک از میزان
که کامل با تولای رضا گردیده ایمانم
تمام عمر دور ِ قبر او گشتم به امیدی
که وقت مرگ لبخندی زند بر چشم گریانم
🔸امام رضا نگاهی کرد،سنگ ِ سلمانی طلا شد،اون پیر مرد گریه کرد؛
گفت:آقا جان طلا به چه کار من میاد،پام لب ِ گوره،یه چیزی بده که به کارم بیاد..
چی می خوای؟
آقا جان قول میدی دم جون دادن بیای؟
آقا فرمود:آره میام..
به خودش قسم رفت بالینش..😭
حالا تو هم بگو:
آقا جان میای؟
فدات بشم،قربونت برم،جانم رضا..
نماز و روزه و حج و زکات ِ من به جای خود
رضا را گر امام خود ندانم نامسلمانم
اگر اشکی در این دارالولایه ریزد از چشمم
شرار ِخشم دوزخ را به جای خویش بنشانم
🔹از مرکب پیاده شد،نرسیده به مَرو، تعجب کردن، پشت سر ِآقا راه افتادن،نزدیک ِ یه خانه ای دیدن از خانه صدای شیون میاد،در و باز کردن تابوت رو آوردن بیرون،چشمشون به هیبت و صولت رضوی افتاد همین طور موندن،حضرت اشاره کرد تابوت رو گذاشتن زمین،آمد بالا سر ِ تابوت دعاش کرد، فرمود:
دیگه خوش به حالت غم و غصه و ترس تموم شد، طوبی لک، دور و بری ها اومدند گفتند:
آقا جان والله قسم تا حالا اینجا نیومده بودیم،این کیه؟
فرمود:هر جای عالم عاشقی داشته باشیم،می شناسیم ش، این خاطر خواه ما بوده.. 😭
▪️یکی از خدام میگه:یکی از دخترهام پنج، شش سالگی مریض شد، تو بستر افتاد ، وقتی دکترها جوابش کردند غذا نمی خورد، یه روز خانمم از اتاق اومد بیرون داد زد فلانی تموم شد مُرد، بی اختیار داد زدم:
این خبرها نیست، مگه نمی دونید من نوکر کی ام؟
برو لباس ِ خادمی ِ منو بیار، من جوان بودم بابام تا از دستم ناراحت می شد،می گفت: الان لباس خادمیم رو می پوشم میرم حرم، به امام رضا میگم،به پاش می افتادم، می
گفتم:نه،نرو،غلط کردم.
🔸لباس رو پوشیدم اومدم حرم خدایا یه طور شه من رو خادم ها نبینند، رفتم صحن عتیق رو برو پنجره فولاد، اون انتها نشستم..
رو کردم به طرف مضجع شریف رضوی،عرضه داشتم آقا جان:
اگه نوکری و خادمیم قبول نشده تا حالا، این لباس رو بذارم و برم؟
آقا جان، مال من قبول نشده،بابام که نوکر شما بود،بابا بزرگم هم خادم شما بوده، اینها اون زمانی که خدمت سخت بود،اینجا نظافت می کردند و جارو کش بودند،آقا یه وعده ای به خانمم کردم، آقا جان جان جوادت آبرو داری کن..😭
از شما خرج کردم تو خونه،روی برگشتن هم ندارم، آخه خدام میگن میری پیش امام رضا دو تا قسم رد خور نداره،یکی جان ِ جوادش ِ،یکی جان ِ مادر پهلو شکسته اش ِ
ساعتی حرف ها زدم با امام رضا؛برگشتم نزدیک خونه دیدم زنم بیرون ایستاده داره
لبخند میزنه،گریه ام گرفت،گفتم:دیگه اینم با این داغ دیوونه شد،عقلش رو از دست داد، برم دادی بزنم،شوکی وارد بشه،یه ذره حالش جا بیاد،مردم رو خبر کنم
بیان تشییع جنازه،رسیدم داد زدم چه خبر شده زن؟
بچه مون مرده،خدا که عیاذ بالله نمرده؟
گفت:چی داری میگی؟
به من بگو:به امام رضا چی گفتی؟.. 😭
تو که رفتی ساعتی گذشت، یه دفعه بچه منو صدا زد،مادر بیا،دیدم تو بستر نشسته، گفت:آب می خوام،غذا می خوام، چی گفتی به امام رضا؟
این لباست رو در بیار روی چشمم بذارم..
یا امام رضا...
هشتک کانال حذف نشود ❌