بسم الله الرحمن الرحیم به سادگی سوختن این روزها بی قراری هایم دو چندان شده است...امر ولی امرم که هر گونه کمک به لبنان و غزه را بر من واجب کرده است... قدم اول بخشیدن گوشواره های دخترکانم بود اما بعدش!؟ بعدش شد هدیه ی وسایل ارزشمندی که در خانه داشتم از تابلوی نقره کوب گرفته تا پادری های بافتنی و حتی کتاب های به ظاهر نفیس...تا در نمایشگاهی به فروش برسند به نفع جبهه ی مقاومت... اما بعدش!؟ قدم بعد من مانده بودم و دستان خالی ام ... خوب که به آنها نگاه کردم دیدم چندان هم خالی نیستند و توانی برای ساخت وسایل در آنها هست... یا علی اش را گفتیم و با چند نفر از دوستان جان پای کار شروع کردیم به ساخت گلسر... از آخرین باری که کارهای هنری کرده بودم ۲۰ سالی می گذشت! ...همان روزهای دوران زیبای نوجوانی... دستانم به کار با سوزن و چسب داغ عادت نداشت... در کنار مادری هایم دائم به دنبال باز کردن وقتی بودم برای گلسرها...بعد از نماز صبح بهترین فرصت بود برای ادای تکلیف واجبم ...گم می شدم لابه لای روبان ها و گیره ها هر بار که دستم می سوخت دلم هم می سوخت و پر می کشید کنار دل مجروح زنان و کودکان لبنان و غزه ...یاد بدن های سوخته ی آنها داغی بود بر قلبم و مرحمی بر دستانم😭 کاش صدای قلبمان به جان خسته ی بی پناهان لبنانی برسد و ما را شریک غم های خود بدانند ما هنوز در آغاز نصرالله هستیم کنارتان می مانیم @AFKAREHOWZAVI