ایام انتخابات برای انتخاب اصلح تبلیغ میکردم. زنگ میزدم به مردم و سر صحبت را باز میکردم. آشنا و غریبه فرقی نداشت. بعضی شمارهها را از ربات توی نرمافزار ایرانی میگرفتم و بعضی دیگر خانواده و دوستان دور و نزدیک. لحظات مختلفی را تجربه میکردم. صداهای شاد یا خسته زیادی شنیدم. حرف زدن با مردم برایم لذتبخش بود. حتی اگر پایان مکالمه میگفتند به نامزد مخالف نظر من رای میدهند.
یکی از لحظاتی که خیلی برایم سخت گذشت موقعی بود که به آقایی تلفن کردم. صدای خوردن آهن به یک جای محکم میآمد. مشخص بود سرکار است و شغل سختی دارد!
بعد از سلام و خسته نباشید پرسیدم رای میدین؟ گفت:" معلوم نیست نمیدونم."
گفتم:"آقای فلانی دغدغه معیشت ندارد. شعارهای عامهپسند میدهد. به فکر ما و شما که از طبقات پایین هستیم نیست. حتی گفته بنزین رو لیتری ۳۵ تومن میکنم."
گفت:"من ماشین ندارم و تلفن را قطع کرد!"
کلافگی و حوصله نداشتن برای یک بحث سیاسی میان یک شغل سخت را کاملا درک کردم. بهش حق دادم عجله کند و قطع کند. حرف نزند.
اما شکستم وقتی گفت من ماشین ندارم، هرچی میخواد بشه!
برای لحظهای دستهایش را تصور کردم که از آن کار سخت چگونه شده. دستهایی که هیچوقت قرار نبود آیفون دست بگیرند و با رفع فیلتر به اینستاگرام بروند.
دستهایی که سخت کار میکنند تا نان حلالی سر سفره خانواده ببرند. خانوادهای که کوچکترین حقش آب و برق و گاز منظم است!
✍مریم حمیدیان
#جهاد_تبیین
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI