عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمت‌صدوچهلم ] ۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] من میان کارون دلم را باخته بودم به او باخته بودم به یک جفت چشم مشکی که مردانگی و نجابت و مهربانی یک جا ترواش می کرد من باخته بودم برایش دلم را از خاطرات آن روز دل کندم و سریع تر آماده شدم قرار بود برویم بازار قدیمی امام آن روز عصر هم سپری شد بازاری قدیمی و به شدت دلبر برای منی که عاشق مکان های قدیمی بودم ۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ مانتوی بلند گلبهی رنگی را همراه شال و شلواری سفید تن کرده بودم روشنی رنگشان به چهره ام می آمد عقدمان در محضر بود و نیازی به آرایشگاه رفتن نبود سفره ای که هنرِ دست عطیه و زهرا و نورا بود ، داشت می گفت شوخی شوخی همه چیز دارد جدی می شود کنار هم در حالی که رو به رویمان آینه بود نشستیم مهریه ام چهارده شاخه گل سرخ بود و یک سفر کربلا هر چند به یاد متنی که از همسر شهید چمران(خانم غاده جابر) خوانده بودم در شروط ضمن عقد ذکر کردم که داماد تعهد ببندد و تمام تلاشش را کند در راه تکامل دین من به اصرار پدر نواب پنج سکه ای هم به نیت پنج تن آل عبا در نظر گرفتیم که قرار بود خرج بهزیستی و بچه های روستا های دور افتاده کنیم و چقدر راضی بودن را از چشم همه به خصوص مادر و پدرم می خواندم مادرم صبح کنار گوشم گفته بود : این پسر عاقبت به خیرت می کند من مطمنم با او خوشبخت می شوی قبل عقد هم نواب برایم پیام داده بود که هنگام عقد با وضو باشم و من چَشم شیرینی برایش فرستاده بودم خودش خم شد و قرآن را از روی رحل برداشت و به دستم داد اتفاقی قرآن را باز کردم و سوره الرحمن آمد به فال نیک گرفتم عروس قرآن را و همراه او آیه ها را خواندیم لحن خواندنش باعث میشد دلم ضعف برود ! و حالا صدای عاقد : عروس خانوم وکیلم ؟! درون آینه دل به دل نگاهش دادم چال گونه قشنگش دلربایی کرد: بسم الله الرحمن الرحیم با اجازه پدر و مادرم و بزرگترای جمع .. مکث کردم دوباره در آینه خیره اش شدم: ...بله ... اول صدای صلوات و بعد صدای دست زدن بلند شد و حالا نواب همسرم بود امیر علی من ! [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal