🔰أبو ودّاك گويد چون مردم از رفتن به غزاى شام ناخشنودى نمودند، على همراه آنان بيامد تا به «نخيله» رسيد و آنان را فرمان داد كه در لشكرگاه‌هاى خود بمانند و به جايى نروند و دل بر جهاد بندند و خويشتن مهيّاى آن كنند و كمتر به ديدار زن و فرزند خود روند تا زمانى كه به جانب دشمنشان در حركت آيند. 🔘 نمير عبسى گويد على به جماعتى از رزمندگان قبيله همدان گذشت. عدّه‏اى پيش آمدند و گفتند: آيا مسلمانان را بى‏هيچ گناهى نابود مى‏كنى؟ كار خدا را سهل مى‏انگارى و به طلب پادشاهى برخاسته‏اى؟ و مردم را در دين خدا حكم قرار مى‏دهى؟ حكم جز براى خدا نيست! 🔺على گفت: «حكم خدا بر گردن شماست. مانع نمى‏شود كه شقى‏ترينشان ريش مرا از خون سرم رنگين سازد. من يا مى‏ميرم يا كشته مى‏شوم، نه، كشته مى‏شوم». سپس بيامد و به قصر امارت داخل شد. 🔸أبو ودّاك گويد مردم روزى چند با على در نخيله درنگ كردند. سپس يك يك و دو دو از لشكرگاه آهسته آهسته بيرون مى‏خزيدند و به شهر مى‏رفتند. فقط گروه اندكى با او ماندند كه از سران قوم بودند. لشكرگاه خالى شده بود و آنان كه به كوفه رفته بودند ديگر بازنگشتند و آنان كه با او مانده بودند ناشكيبايى مى‏كردند. على (علیه السّلام) چون چنان ديد خود نيز به كوفه در آمد. ابراهیم بن محمّد بن سعید بن هلال ثقفي 📜الغارات (ترجمه آيتى)، ص 28 @Arshiv_Gholam