🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_بیست
♡﷽♡
زهرا با نگاهش بدرقه اش کرد!! در دلش اعتراف کرد:آنقدرها هم مهم نیست شکم مردے شش تکه باشد!! ظاهر که مهم نیست دل مرد باید شش تکه باشد...!
سمیه دستهایش را رو به روے چشمان زهرا تکان میدهد و زهرا را به خود مے آورد نگاهش را به سختے از قامت ابوذر میگیرد.پروانه خنده کنان میگوید: روے مجنونو سفید کردے زهرا ...
زهرا تنها به یک تلخند براے پاسخ بسنده میکند... و آوایے در دلش پژواک میشود که:
اگر مجنون دل شوریده اے داشت دل لیلے از آن شوریده تر بود!
سمیه با دلسوزے نگاهش میکند...زهرا هر روز پژمرده تر میشود.خبرهایے برایش رسیده که ابوذر هم حال و هوایے مثل زهرا دارد ولے رو نکرده!!
خطاے یک درصدے معروف نگذاشته تا زهرایش را بے خودے امیدوار کند دستهایش را میگیرد و میگوید:این همه حسرت براے چیه زهرا؟ ابوذر هم
یکے مثل همه هم فکراش... تو که دور و برت زیاد هستن از این مدل زهرا به چشمهایش خیره میشود آرام میگوید: سمیه میدونے؟ من حتے میدونم از ابوذر بهتر هم دور و برم هست ولے چه کنم؟ سرید...دل بود..سرید اونم براے یکے مثل ابوذر من خیلے وقته با خودم کنار اومدم من نمیتونم فراموشش کنم!
اگه خدا نخواست و قسمت هم نبودیم من تا آخر عمر تنها میممونم!!! اینو با خودم عهد بستم! نه اینکه بگم اونقدرے عاشقشم که به پاے عشقش میمونم و با یاد عشقش زندگے میکنم! نه من آدم خیانت کردن نیستم فکر به ابوذر
هم خیانته به یکے دیگه...
سمیه ترسید... خیلے هم ترسید این لحن مسمم را خوب میشناخت...
_________________
ماشین را رو به روے مدرسه پارک کرد. نگاهے به کارگر هایے کرد که کیسه هاے سیمان را به داخل حوزه میبرند و دربین آنها حاج رضا علے با آن عرق چین سفید دوست داشتنے روی سرش را تشخیص داد. دوید به سمتش و بے حرف کیسه سیمان را گرفت و شانه اش را بوسید.
_سلام آقا ابوذر اینطرفا؟
خنده اے کرد و کیسه سیمان را کنار مابقے گذاشت و دستهایش را پاک کرد. و کنار حاج رضا علے که روے پله براے استراحت چند دقیقه اے نشسته بود نشست!
بہ قلم🖊
"
#نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃
@asheghaneh_halal
🎀🍃