◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇
مـدافعـــــ عشـــ💞ـــق
#هوالعشـــــــــق
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_پنجاه 0⃣5⃣
بایڪ دست لیوان آب راسمتت میگیرم وبادست دیگر قرص رانزدیڪ دهانت می آورم.
_ بیا بخور اینو علـــــی...
دستم راڪنار میزنی وسرت رامیگردانی سمت پنجره باز روبه خیابان
_ نه نمیخورم...سردرد من بااینا خوب نمیشه
_ حالا تو بیا اینو بخور!
دست راستت را بالا می آوری و جواب میدهی
_ گفتم ڪه نه خانوم!...بزارهمونجا بمونه
لیوان و قرص را روی میز تحریرت میگذارم و ڪنارت می ایستم
نگاهت به تیر چراغ برق نیم سوز جلوی درخانه تان خیره مانده
میدانم مسئله رفتن فڪرت رابشدت مشغول ڪرده😔
ڪافیست پدرت بگوید برو تاتو باسر به میدان جنگ بروی
شب از نیمه گذشته وسڪوت تنها چیزیست ڪه ازڪل خانه بگوش میخورد
لبه ی پنجره مینشینی
یاد همان روز اولی میفتم ڪه همینجا نشسته بودی ومن ...
بی اراده لبخنـــــدمیزنم.😄
من هنوز موفق نشده ام تاتورا ببوسم
بوسه ای ڪه میدانم سرشاراز پاڪیست
پراست از احساس محبت ...
بوسه ای ڪه تنها باید روی پیشانی ات بنشیند
سرم راڪج میڪنم،به دیوارمیگذارم و نگاهم رابه ریش تقریبا بلندت میدوزم
قصد داری دیگر ڪوتاهشان نڪنی تا یک ڪم بیشتر بوی شهادت بگیری
البته این تعبیر خودم است
میخندم و از سررضایت چشمهایم را میبندم ڪه میپرسی
_ چیه؟چرا میخندی ؟...😉
چشمهایم رانیمه بازمیڪنم وباز میبندم
شایدحالتم بخاطراین است ڪه یڪدفعه شیـــــرینی بدخلقی های قبلت زیر دندانم رفت
_ وا چی شده؟...
موهایم را پشت شانه ام میریزم و روبرویت مینشینم.طرف دیگرلبه پنجره.نـــــگاهم میڪنی
نگاهت میڪنم...
نگاهت را میدزدی و لبخند میزنی
قند دردلم آلاسڪا میشود😁
بی اختیار نیم خیز میشوم سمتت وبه صورتت فوت میڪنم.
چندتار از موهایت روی پیشانی تڪان میخورد.میخندی وتوهم سمت صورتم فوت میڪنی.
نفست رادوســـــت دارم...💖
خنده ات ناگهان محومیشود وغم به چهره ات مینشیند
_ ریحــــانه...حلال ڪن منو!
جامیخورم،عقب میروم ومیپرسم
_ چی شد یهو؟
همانطورڪه باانگشتانت بازی میڪنی جواب میدهی
_ تو دلت پره...حقم داری! ولی تاوقتی ڪه این تو...." دستت راروی سینه ات میگذاری درست روی قلبـــــت.." این توسنگینه...منم پام بسته اس...
اگر تودلت روخالی ڪنی ...
شڪ ندارم اول توثواب شـــــهادت رومیبری
ازبس ڪه اذیت شدی
تبســم تلخی میڪنم ودستم راروی زانوات میگذارم
_ من خیلی وقته تو دلمو خالی ڪردم...خیلی وقته
نفســـت را باصدا بیرون میدهی ، ازلبه پنجره بلندمیشوی وچندبار چند قدم به جلو و عقب برمیداری.اخر سر سمت من رو میڪنی و نزدیڪـــم میشوی.
باتعجب نگاهت میڪنم. 😦دستت را بالا می آوری و باسرانگشتانت موهای سایه انداخته روی پیشانی ام راڪمی ڪنارمیزنی.خجـــــالت میڪشم و به پاهایت نگاه میڪنم. لحن آرام صدایت دلـــــم را میلرزاند
_ چرا خجالت میڪشی؟
چیزی نمیگویم...منیڪه تاچندوقت پیش بدنبال این بودم ڪه ...حالا...
خم میشوی سمت صورتم و به چشمهایم زل میزنی. با دودستت دوطرف صورتم را میگیری و لب هایت راروی پیشانی ام میگذاری...آهسته و عمیق!😘
شوڪه چند لحظه بی حرڪت می ایستم و بعددستهایم راروی دستانت میگذارم.صورتت را ڪه عقب میبری دلم را میڪشی.روی محاسنت ازاشــــڪ برق میزند
باحالتی خاص التماس میڪنی
_ حــــلال ڪن منو!
♻️
#ادامه_دارد...
#داستان_عاشقانه_مذهبی 💘
#مدافع_عشق
@khamenei_shohada