*﷽* دیدم اینطور نمیشه راپید را گذاشتم زمین و گفتم : حاجی من اینجور نمیتونم کار کنم!. داشتم کالک عملیات می کشیدم. حاج قاسم مدام می گفت : پس چی شد؟ اطلاعات دیر به دستمان رسیده بود! حالا باید فوری می کشیدم و میدادم دستش! در جوابم گفت : "ناراحت نشو خودم الان میام کمکت". رفتیم توی اتاق خودش ، یک راپید گرفت دستش. نشست آن طرف کالک. گفت: من اینطرف رو می کشم تو اونطرف رو ، یک نفر دیگه هم آمد کمکمان. با همان دست مجروحش تند تند کالک می کشید و می‌آمد جلو! خیلی کم روی اطلاعات نگاه می کرد. برعکس ما که هی باید سراغ اطلاعات می رفتیم و بعد پیاده می کردیم روی کالک. بیست و سه دقیقه بعد کالک کامل عملیاتی جلویمان بود . حاج قاسم نگاهی به من انداخت و گفت :"خسته نباشی "نگاه کردم و دیدم مثلا قرار بود من بکشم! اما بیشتر زحمتش را حاجی کشیده بود. از بس شناسایی رفته بود و همه را به چشم دیده بود! 📚 : سلیمانی عزیز 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin