#بسم_رب_العشق
#قسمت_هفتاد
#سردار_دلها❤️
کله سحر🙊🙊🙊از کربلا به سمت سامرا راه افتادیم
البته تو مسیر مسجد سهله هم رفتیم
یه وقت بود یکی مبینیم یاد فلانی میافتیم
بالاخره سرظهر رسیدیم سامرا
آدم احساس میکرد وسط پادگان نظامیه
اما خیلی شیرین بود تو سرداب سامرا پایان پله ها روی دیوار اسمها مینوشتن
اسم هرکس یادمون اومد نوشتیم
وای خدایا چرا این دو شهر گرمه
وقتی دورشدیم همه گریه کردن
کاظمین عالی بود
خیلی دوستش داشتیم سفرمون تموم شد برگشتیم
بچه ها رفتن سرخونه زندگیشون
زهرا اینا که سر خونه زندگیشون بودن
سیدمحمدو فرزانه سادات ازدواجشون شد ولادت امام حسین(ع)
به چشم بهم زدنی اربعین شد
علی شوهر زهره هم با آقایون پیاده رفتن کربلا
ولی مارو نبردن
#ادامه_دارد.....
نام نویسنده: بانو.....ش
📖📚📖📚📖📚📖📚📖
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662