✍️ دو تا کافی نیست
🌺نگاهش روی چهرهی معصوم فرزندش بود؛ اما به گرفتاری جدیدش فکر می کرد. در همین موقع دختر سه سالهاش دوان دوان خود را به او رساند و با ناز در بغلش جا گرفت. تکانی به موهای کوتاهش داد و سرش را به سمت پدر کج کرد و با صدای ظریفش نغمه سر داد :« بابایی من دادا رو دوس دالم تو هم دوسش دالی؟»
با همان چهرهی ناراحت سرش را تکان داد اما این جواب، دختر مهربانش را قانع نکرد که دوباره پرسید:« پس چلا نالاحتی؟»
در همین لحظه همسرش هم آرام آرام خودش را به جمع آنها رساند چون فقط چند روز از زایمانش می گذشت هنوز نمی توانست به راحتی کارهایش را انجام بدهد و حتی به سختی جابجا می شد.
☘️ وقتی جواب دادن پدر طول کشید، مادر هم تأکید کرد:« خب چرا جوابش رو نمی دی؟»
سرش را بالا آورد و با نگاه سنگینی به او خیره شد و جواب داد :« تو که می دونی چرا می پرسی؟ »
همسرش او را دلداری داد: « آخه بیخودی نگرانی هنوز معلوم...»
با تندی حرفش را قطع کرد:« بیخودی نگرانم؟ چی چی رو هنوز معلوم نیست؟»
با حرکت دست به او فهماند که آرام باشد و با گوشهی چشم به دخترش اشاره کرد که با نگاه ترسیدهای شاهد خشم پدرش بود.
وقتی متوجه اوضاع شد نفس عمیقی کشید و آرامش را به خود تزریق کرد و با لبخند، بوسهای به گوشهی لبهای سرخ نازدانهاش نشاند و گفت: « نترس دخترم باباها یه کم صداشون بلنده تا کسی جرئت نکنه نگاه چپ به بچههاشون بندازه»
بلافاصله با ناز و حاضر جوابی گفت:« نجاه چپ یعنی چی؟»
با این حرف لبخندی مهمان لبهای آنها شد.
🌸دخترش را محکم در بغلش فشرد بعد چشمهایش را با حالتی بامزه چپ کرد و با این کار دخترش خندید و پا به فرار گذاشت. او هم چند دور دنبال او آهسته دوید برای اینکه نفسی تازه کند، نشست و دخترش هم مشغول بازی با عروسکش شد.
همسرش بچه را بغل کرده بود و شیر می داد در همان حال گفت:« ببین چه قشنگ حالت رو عوض کرد چطوری دلت میاد الان بخاطر بدنیا اومدن بچه ناشکری کنی»
چپ چپ به او نگاه کرد و گفت:« یعنی الان تو واقعا فکر می کنی من بخاطر بچه ناراحتم؟»
وقتی همسرش در جواب او سکوت کرد، خودش ادامه داد:« زمان تنظیم قولنامه که خودت بودی. مگه ندیدی که صاحبخانه چقدر روی تعداد بچه ها حساس بود. الان حتما دیگه وقت اجاره رو تمدید نمیکنه چون با این بچهی ناخواسته تعدادمون به پنج نفر رسیده بدبختی اینه که کس دیگهای هم به خانواده با سه تا بچه، خونه اجاره نمی ده»
همسرش با ناراحتی گفت:« دیگه نگو ناخواسته، کفران نعمته. حالا هم توکل کن به خدا إن شاء الله درست میشه»
☘️در همین موقع صاحبخانه تماس گرفت و اطلاع داد که برای چشم روشنی و تبریک قدم نورسیده، به خانهشان می آیند.
آنها هم به تکاپو افتادند تا خانه را برای پذیرایی از آنها آماده کنند. وقتی مهمانها آمدند بعد از احوال پرسی های معمولی، صاحبخانه شروع به صحبت کرد:« امشب هم برای تبریک تولد پسر گلتون مزاحم شدیم و هم اینکه بهترین فرصت برای تمدید قرارداد اجاره است »
او با تعجب گفت:« یعنی برای یک سال دیگه هم اینجا باشیم؟»
با لبخند جواب داد:« چرا که نه! چه کسی بهتر از شما. پارسال کمی شک داشتم چون با دو تا بچه فکر می کردم هم سر و صدای زیادی داشته باشین و هم خونه رو سالم نگهداری نکنید؛ امّا ماشاءالله هم بچه ها بی موقع بازی نمی کردن و هم خونه مثل روز اول تمیز و سالمه و مطمئنم که با سه بچه هم مشکلی پیش نمیاد چون شما امتحان تون رو خوب پس دادین»
با شنیدن این حرفها دلش آرام گرفت و از اینکه فرزندش را ناخواسته می دانست، پشیمان بود و این بار با لبخندی به لب به چهرهی معصوم کودکش نگاه کرد و با خود فکر می کرد که بچهها چقدر خواستنی هستند.
📣کانال
#گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#جمعیت
#داستانک
#تولیدی
#به_قلم_عطش