.
#برشی_از_کتاب [ ۱۰ ]
📌 اخراجیها؛
❁ جوان رشیدی بود و اسمش دادیرقال. موردش را نمیدانم ولی میدانم از گردان اخراجش کرده بودند. یک نامه دستش داده بودند و داشت میرفت دفتر قضایی. همانجا توی محوطه حاجی برونسی دیدش. از طرز رفتن و حالت چهرهاش فهمید باید مشکلی داشته باشد.
❁ رفت طرفش گفت: سلام. ایستاد جوابش را داد. حاجی پرسید: چی شده جوون؟ آهسته گفت: هیچی منو اخراج کردن، دارم میرم دفتر قضایی. حاجی نه برد و نه آورد، دستش را گرفت و باهاش رفت. توی دفتر قضایی نامهاش را پس داد و گفت: آقا من این رو میخوام ببرم. گفتند: این به درد شما نمیخوره آقای برونسی. گفت: شما چه کار دارین؟ من میخوام ببرمش. آوردش گردان.
❁ مثل او چند تا نیروی دیگر هم داشتیم. همه شان جوان بودند و از آن اخراجیها. از همان اول جذب حاجی میشدند. حاجی هم حسابی روی فکر و روحشان کار میکرد. جوری که همه دل بخواهی میرفتند توی گروهان ویژه، یعنی گروهان آر پی جی زنها. همیشه سخت ترین قسمت عملیات با گروهان ویژه بود. مدتی بعد همان دادیرقال شد فرمانده گروهان ویژه، و مدتی بعد هم اسمش رفت تو لیست شهدا.
❁ یک روز به خاطر دارم حاجی به فرمانده قبلی دادیرقال میگفت: شما این جوونها رو نمیشناسین. یکبار نمازش رو نمیخونه، کم محلی میکنه، یا یه کمی شوخی میکنه، سریع اخراجش میکنین؛ اینها رو باید با زبون بیارین تو راه، اگه قرار باشه کسی برای ما کار بکنه، همین جوونها هستن.
📚 کتاب «خاکهای نرم کوشک» صفحه ۸۲. | راوی: سید کاظم حسینی |
#شهید_برونسی
📱
@Doc_d_moghadas
.