✨✨✨✨بی قرار ✨✨✨✨ رسول:(که دیدم سعید داره به طرف ما میاد ) سعید: سلام ... همه باهم :سلام 😃😃😃 [نویسنده:به دلیل اینکه سه نفر بودن از سه ایموجی استفاده شدی در اینجا 😅] سعید: داوود آقا محمد گفت بگم بری تو اتاقش _بلشه ممنون داوود:تق تق تق ... محمد: بفرمایید داوود: سلام آقا خسته نباشید محمد: سلام ، سلامت باشی 🙂 داوود:آقا کاری با من داشتید ؟ محمد:آره میخواستم بدونم به کجاها رسیدی داوود:(هر اطلاعاتی که به دست آورده بودم و حدسایی که زده بودمو گفتم ) محمد: خوبه کارت خوب بود فقط ازین به بعد با سعید باید کار کنی رو این پرونده داوود:اما‌....آخه آقا محمد محمد:اما ، اگر، آخه نداریم داوود جان نترس جیزی بهش در باره هویت بچه ها نمیگم اما بهش میگم مه در رابطه با این پرونده با هییچ کسی صحبت نکنه حتی بچها خودمون ☺️ داوود:هرجور مایلید آقا😕 محمد:حالا برو به کارت برس _چشم ********* فاطمه:(از اونروز به بعد که حالم بد شده بود همش سر گیجه و حالت تهوع داشتم ، حنوض استاد نیومده بود برایه همین چشمامو بستم و سرمو گذاشتم رو میز بلکه حالم بهتر بشه ) راحیل: چی شده فاطمه ؟ فاطمه:چند روزه حالت تهوع ، سردرد و سرگیجه شدید دارم راحیل: واااااای فاطمه راست میگی🤩 فاطمه: دیوانه حاله بده من خوشحالی داره ؟ رفیقه مارو باش راحیل:(از شانس همون موقع خروس بی محل که همون استادمون باشه از راه رسید ، ) نرگس جون من با فاطمه کار دارم میشه جاتو با من عوض کنی ؟ نرگس:آره عزیزم چه فرقی داره _ممنون 😍✨ راحیل: فاطمه ... ادامه دارد...