#پارت_صد_دو
رمان عشق وطن شهادت
فصل دوم
#تارک
+ ببین این خبرا و اطلاعات از محمد به درد من نمیخوره.....
اینا چیه که داری به من میگی
- آخه آقا....
محمد زیاد با ما حرف نمیزنه....
دیگه برای جلسات مارو صدا نمیزنه....
همین اطلاعات رو هم از بچه ها گیر آوردم
+ پس دیگه به درد من نمیخوری.....
- آقا....
+ اخراجی....
تماس رو قطع کردم.....
از همون اول هم بی مصرف بود.....
شماره انگین رو گرفتم
+ چیشد؟؟؟
£ خونشون رو پیدا کردم
طبقه نه این برجی که برات لوکیشنشو فرستادم
واحد دارن....
+ من نادیا رو میخوام....
£ نادیا؟؟؟؟
+ آره.....
£ آخه....
+ چیه؟؟؟؟
£ نادیا تنهایی جایی نمیره
+ خب نره...
£ یعنی چی؟؟؟
+ انگین....
من نادیا رو میخوام...
اون میدونه یاسمن کجاست...
حالا اگه میتونی نادیا رو از اون یارو جدا کنی
که هیچ
اگه هم نتونستی
کارشو تموم کن....
£ خلاص....
+ خلاص....
£ چقدر وقت دارم؟؟؟
+ حداکثر تا فردا شب...
£ اوکی...
+ سوال دیگه ای نداری؟؟؟
£ نه...
دیگه از این کارا خسته شدم....
یاسمن رو پیدا کنم
همه چی تمومه....
همه رو باهم دود میکنم
بعدشم یه تیر خلاص تو مغز و...
تمام.....
خواستم از اتاق بیرون برم که چشمم افتاد به آینه
موهای قسمت شقیقه سفید شده بود....
به آینه نزدیک تر شدم....
چشام بی روح تر از قبل شده بود....
سوزان راست میگفت....
من روحی ندارم...
مثل یه مرده متحرکم....
اونا همه احساسات و روحمو ازم گرفتن
محمد باید تقاص پس بدی....
انتقام سختی میگیرم
منتظر باش....
...
.....
.......
#نادیا
+رسول من میخوام با ملو برم بیرون...
¥ نمیشه....
+ ببین جنبه نداری یکی بیاد برات ارزش قائل شه
و بگه کجا میره
بعدشم به اجازه تو احتیاجی ندارم....
¥ داری....
+ ندارم....
¥ ببین میتونی بدون اجازه من بری بیرون...
+ میرم...
خوبشم میرم....
به سمت در رفتم....
دستگیره رو بالا پایین کردم....
لعنت بهت رسول...
لعنت...
به سمتش قدم تند کردم....
+ چرا درو قفل کردی؟؟؟؟
به چه حقی...
انگار نه انگار که باهاش حرف میزدم....
+ رسول...
اعصاب منو بهم نریز....
بازم جوابمو نداد...
و بیخیال مشغول کاراش بود...
+ چرا نمیزاری؟؟؟؟
بازم اهمیت نداد....
+ رسول....
چرا محل سگم نمیزاری؟؟؟؟
نفس عمیقی کشیدم
نمیدونم چرا بغض کرده بودم....
+ باشه...
باشه... فهمیدم تا اجازه ندی هیچ کاری نمیتونم بکنم....
به سمت اتاقم راه کج کردم....
به اتاقم که رسیدم...
برگشتم طرفش....
+ استاااادددد....
اجازه نفس کشیدن دارم....
¥ نادیاااا....
+ نادیا چی رسول؟؟؟
چرا مثل یه زندونی با من رفتار میکنی؟؟؟؟
¥ چون...
نویسنده ثمین فضلی پور
لایک یادت نره
لطفاً حمایت کنین