💖✨💖✨💖✨ ✨💖✨💖✨ 💖✨💖✨ ✨💖✨ 💖✨ ✨ نشست بالا سرم و گفت: _بخواب _تو نمیخوابے مگہ؟ _چرا ولے باید اول مطمعن بشم کہ تو خوابیدے بعد خودم بخوابم.😴 _اِ علے دستشو گذاشت رو دهنمو گفت: _هیس هیچے نگو بخواب خانوم جان🤫 پلکامو بہ نشونہ ے تایید بازو بستہ کردم و لبخند زدم. دستے بہ سرم کشید و گفت: _مرسے عزیز جان خستہ بود ، چشماشو بہ زور باز نگہ داشتہ بود. خوابم نمیبرد پتو رو کشیدم رو سرمو خودم و زدم بہ خواب.😴 چند دقیقہ بعد براے ایـݧ کہ مطمعـݧ بشہ کہ خوابم صدام کرد. میشنیدم اما جواب ندادم. آهے کشید و زیر لب آروم گفت: _خدایا توکل بہ خودت انقدر خستہ بود کہ تا سرشو گذاشت رو بالش خوابش برد.😴 پتو رو کنار زدم و سرجام نشستم. برگشتم سمتش. چہ آروم خوابیده بود.😴 گوشہ ے چشمش یہ قطره اشک بود.😢 موهاش بهم ریختہ بود و ریشهاش یکم بلند شده بود. خستگے و تو چهرش میشد دید. بغضم گرفت ، ناخدا گاه اشکام جارے شد.😭 دلم میخواست بیدار شہ و باهام حرف بزنہ ، تو چشمام زل بزنہ و مثل همیشہ بگہ _اسماء _من هم بگم جانم علے؟ لبخند بزنہ و بگہ: _چشمات تموم دنیامہ ها منم خجالت بکشم و سرمو بندازم پایین خدایا مـݧ چطورے میتونم ازش دل بکنم ، چرا دنیات انقدر نامرده؟ من تازه داشتم زندگے میکردم😞 حاضر بودم برگردم بہ اون زمانے کہ علے نیومده بود خواستگاریم همون موقعے کہ فکر مےکردم یہ بچہ حزب اللهے خشک و بد اخلاقہ و ازمن هم بدش میاد.😞 اخم کردناش هم دوست داشتنے بود برام.😢 علے اونقدر خوب بود کہ مطمئن بودم شهید میشہ...😭👌🏻 😊☺️