💖✨💖✨💖✨ ✨💖✨💖✨ 💖✨💖✨ ✨💖✨ 💖✨ ✨ محسنے اومد جلو با خجالت کادوشو داد و گفت: _ببخشید دیگہ آبجے من بلد نیستم کادو بگیرم ، سلیقہ ے مریم خانومہ ، امیدوارم خوشتون بیاد.☺️ کادو رو باز کردم یہ روسرے حریر بنفش با گلهاے یاسے واقعا قشنگ بود.💜 از محسنے تشکر کردم. کیک رو خوردیم و آماده ے رفتن شدیم. ازجام بلند شدم کہ محسنے با یہ جعبہ بزرگ اومد سمتم: 🎁 _بفرمایید آبجے اینم هدیہ ے همسرتون قبل از رفتنش سپرد کہ بدم بهتون. از خوشحالے نمیدونستم چیکار باید بکنم جعبہ رو گرفتم و تشکر کردم.😍 اصلا دلم نمیخواست بازش کنم. تو راه مریم زد بہ بازومو گفت: _نمیخواے بازش کنے ندید پدید؟🤨 ابروهامو بہ نشونہ ے نہ دادم بالا و گفتم: _ببینم قضیہ ے خواستگارے محسنے الکے بود🤨 دستشو گذاشت رو دهنشو آروم خندید: _بابا اسماء جدیہ _خب بگو ببینم قضیہ چیہ؟🤨 _هر چے صبح گفتم واقعیت بود _خب؟ _میشہ بشینیم یہ جا صحبت کنیم؟🤔 _آره _محسنے رو چیکار کنیم؟ _نمیدونم وایسا رو کردم بہ محسنے و گفتم: _آقاے محسنے خیلے ممنون بابت امروز واقعا خوشحالم کردید شما دیگہ تشریف ببرید ما خودمون میریم.☺️ پسر چشم و دل پاکے بود ولے اونقدرام حزب اللهے نبود خیلے هم شلوغ و شر بود اما الان مظلوم شده بود. سرشو آورد بالا و گفت: _خواهش میکنم وظیفم بود ، ماشین هست میرسونمتون. _دیگہ مزاحمتون نمیشیم. _چہ مزاحمتے مسیرمہ ، خودم هم باهاتون کار دارم. _آخہ من با مریم کار دارم😁 _آها خب ایرادے نداره من اینجا ها کار دارم شما کارتون تموم شد بہ من زنگ بزنید بیام. بعد هم ازمون دور شد.🚶🏻‍♂ بہ نیمکتے کہ نزدیکمون بود اشاره کردم: _مریم بیا بریم اونجا بشینیم. خوب بگو ببینم قضیہ چیہ؟ _امم امم چطورے بگم؟ میدونے اسماء نمیخوام بهت دروغ بگم کہ. من وحید رو دوست دارم.😁 خندیدم و گفتم: _منظورت محسنیہ دیگہ؟ خب پس مبارکہ.😁👏🏻 _آره. اما یہ مشکلے هست این وسط. _چہ مشکلے؟🤔 _خانوادم.😕 _چطور؟اونا مخالفن؟ _اونا بہ نظر من احترام میزارن اما... _اما چے؟🤔 _اسماء پسر عموم هم خواستگارمہ. از بچگے دائم عموم داره میگہ کہ مریم و سامان مال همن، اما نہ من سامان رو میخوام نہ اون منو. روحرف عموم هم نمیشہ حرف زد.🤦🏻‍♀ _اینطورے کہ نمیشہ مریم یہ روز با پسر عموت دوتایے برید پیش عموت این حرفایے کہ زدے و بهش بگید. _نمیشہ _میشہ تو بہ خدا توکل کن☺️ _اوووم. اسماء یہ چیز دیگہ ام هست... _دیگہ چے؟ 🍓