🌱 ✏️ مادر جان! دیگر ناراحت نباش صاحب این مسجد مرا شفا داد. مادرش که فکر می کرد سعیداین حرف را برای دلخوشی او می زند گفت: امیدوار باش پسرم حتما شفایت می‌دهد. سعید گفت : مادرجان! باور کن او مرا شفا داده است، دیشب که خوابیدم دیدم توری اب پشت دیوار بلند شد و به طرفم امد، آن نور شخصی بود که من فقط نورش را میدیدم، آهسته نزدیک من شد تا اینکه به سینه ی من خورد و برگشت. باور کن مادر، من شفا گرفته ام و آن تور هم صاحب همین مسجد بوده است. مادر سعید اورا در آغوش گرفت د درحال گریه مدام صلوات می فرستاد، به سعید گفت : عزیزم پاشو یک کمی راه برو. سعید هم سریع بلند شد وخیلی عادی بدون هیچ دردی برای مادرش راه رفت. مادر سعید خیلی خوشحال شده بود ولی هنوز یقین نداشت که پسرس کاملا خوب شده باشد، به خاطر همین با سعید عازم تهران شدند و به بیمارستان الوند رفتند. آقای دکتر(باهر) که ظاهر سعید سالم میدید تعجب کرد واورا برای عکسبرداری فرستاد. بعد از دیدن عکس ها و مشاهده کردند که هیچ اثری از غده ی بدخیم سرطانی وجود ندارد. وقتی مادر سعید جریان را برای آنها تعریف کرد دکتر ها منقلب شدند وخدارا شکر کردند. ✍🏻...✨ Ⓙⓞⓘⓝ→↓ √°•@Hazrat_Hojjat_Camp1