شب در خانه عبدالله تخم مرغ گوجه درست کردیم و خوردیم ،عبدالله معتقد بود من نمیتوانم این کار را ادامه بدهم باید به دنبال کار دیگری باشم
یک بار پولهایم را شمردم تا نهصد تومان هنوز خیلی فاصله داشت، یاد مادرم افتادم و خواهران و برادرانم. سرم را زیر لحاف کردم و گریه کردم در حالت گریه به خواب رفتم
صدای اذان بلند شد ،از دوران کودکی نماز میخواندم، اگرچه خیلی از قواعد آن را درست نمیدانستم
صدای نماز پدرم یادم است ،همراه با دعای پس از سجده که پیوسته زمزمه میکرد:
الهی به عزّتت و جلالت خوارم مکن
به جرم گناه شرمسارم مکن
مرا شرمساری به روی تو هست
مکن شرمسارم مرا پیش کس
نماز خواندم ، به یاد زیارت سید خوشنام, پیر خوشنامِ دهمان افتادم از او طلب کردم و نذر کردم اگر کار خوبی گیرم آمد یک کله قند داخل زیارت بگذارم
📚از چیزی نمی ترسیدم (زندگی نامه خودنوشت شهید قاسم سلیمانی)
📖صفحه ۴۷_۴۶
#گزیده_کتاب
#حاج_قاسم
📚
@Ketab_Va_Ketabkhani