خوبست که ای شاه پریشان تو باشم دلسوخته ی آتش هجران تو باشم از محنت تو کون و مکان در تب تاب است اذنم بده تا عاشق نالان تو باشم این دیر به یمن تو شده قبله ی افلاک ای کاش بمانی و نگهبان تو باشم هرچند که اهنگ سفر کرده ای اما فرصت بده تا زائر گریان تو باشم به به چه صفایی، چه شکوه و چه جلالی تا حشر خوشم واله و حیران تو باشم مهمان منی گر چه، تویی صاحب خانه فخر است که در سفره احسان تو باشم تقدیر عجب بال و پری بر دل من داد تا شیفته ی نغمه قران تو باشم هرچند که در کرب بلای تو نبودم آماده ام ای شاه که قربان تو باشم ای سالک حق بر من مسکین کرمی کن تا راهرو نهضت و پیمان تو باشم کافیست مرا بوسه ای از صورت زخمی تا تشنه جام لب عطشان تو باشم از عطر خوش روی تو مدهوش ام و سرمست هر شام وسحر دست به دامان تو باشم @Maddahankhomein