داروخانه معنوی
#احسن_القصص #تشرفات #امام_زمان ﷻ 💥آیت الله مرعشی نجفی نقل کرده اند: در ایام اقامتم در سامرا شبهای
(قسمت اول) ﷻ 💥حاج صادق کربلایی می گوید: در کربلا بودم، برنامه گذاشتم که برای برآورده شدن حاجتم چند شب چهارشنبه از کربلا به مسجد سهله بروم. یادم نیست چند شب رفته بودم، در یکی از سفرها که حرکت کردم کوله باری داشتم و قدری نان و خوراکی برداشته کفشهای بندی را به پا محکم کردم و یک چوبی بدست گرفتم و بعد از نماز مغرب و عشا از کربلا حرکت کردم. ✨💫✨ مقداری راه رفتم در حالی که مشغول ذکر و دعا بودم، ناگاه شنیدم کسی دنبال سرم در حرکت است و می گوید: یاالله، یاالله. ترسیدم و با خود گفتم: نکند دزد باشد. از ترس سرعت گرفتم. بعد با خودم گفتم: اگر این دشمن بود مرا خبر نمی کرد و یاالله نمی گفت. به فکر افتادم که این هم کسی است که حاجتی دارد و مثل من است. از سرعتم کم کردم، ناگاه او را در برابر خود دیدم، سلام کردم. جواب فرمود: و علیک السلام و رحمة الله. پیراهن بلندی داشت و قیافه جذابی. ✨💫✨ به عربی فرمود: حاجی صادق به سهله می روی؟ گفتم: لابد شما هم آنجا می روی که از من می پرسی؟ فرمود: بله. خوشحال شدم که رفیقی پیدا کردم که با هم به مقصد می رویم بین راه شروع کردیم به خواندن مصائب و مثل اینکه مصیبت حضرت علی اصغر و آوردن امام حسین او را به خیمه گاه خواند، بعد من شروع کردم به عربی اشعاری را خواندم. ناگاه دیدم آن آقا نشست روی زمین و فرمود: بنشین و شروع نمود به گریه کردن و من هم گریه کردم. هر دو گریه مفصلی کردیم و بلند شدیم و حرکت کردیم... ادامه دارد. 🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة @Manavi_2