#احسن_القصص
#تشرفات (قسمت دوم):
#امام_زمان ﷻ
💥وقتی به درب مسجد رسیدیم، گفتم مرا پیاده کنید، به مسجد بی احترامی می شود; من می خواهم با پای خودم وارد مسجد بشوم. مرا پیاده کردند، اما پاهایم قادر به تحمل وزنم نبود، فریادم از شدت درد بلند شد، باز مرا بلند کردند و داخل مسجد آوردند، در اتاق شماره ۸ مستقر شدیم، شب چهارشنبه بود سیل عاشقان آقا امام زمان علیه السلام گروه گروه به آن مکان مقدس مشرف می شدند، مادر و برادرم هم به آنها پیوستند و برای انجام اعمال مسجد رفتند و مرا تنها گذاشتند.
✨💫✨
بعد از گذشت چند ساعتی به خواب رفتم، در عالم رؤیا دیدم که ماهی از دیوار مسجد، آرام آرام طلوع کرد، از پنجره داخل اتاق من شد، نزدیک و نزدیکتر آمد تا به هیأت یک انسان نمایان شد، انسانی از جنس نور! بعد به من فرمودند:"بلندشو" من عرض کردم: آقا نمی توانم بلند شوم. فرمودند:"تو می توانی، بلند شو!" و دست مرا گرفتند و بلند کردند و مرا در آغوش فشردند و به سینه خود چسباندند و بعد روی شکم و سینه و پایم_جایی که جراحی شده بود_ دست کشیدند، با من به زبان عربی صحبت می کردند، من هم با همان زبان جواب ایشان را می دادم، با آنکه من اصلا عربی نمی دانستم،
✨💫✨
بعد از آن باز شبیه ماه روشنی شد، از پنجره اتاقم بیرون رفت و به سمت دیوار مسجد جمکران حرکت کرد و در جایگاهی که طلوع کرده بود، غروب کرد، با غروب او منهم از خواب پریدم، در حالیکه به شدت می گریستم، بلند شدم و نشستم، احساس کردم حالم خوب است، ایستادم، دیدم می توانم بایستم و شکمم که متورم بود به حالت عادی برگشته بود، از خوشحالی از اتاق بیرون دویدم، دیدم که مادر و برادرم می آیند، چشمشان به من افتاد و من فریاد زدم:"آقا مرا شفا داد، من خوب شدم" و هر سه گریه می کردیم و سجده شکر به جا آوردیم...
ادامه دارد.
🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2