#احسن_القصص
#تشرفات (قسمت دوم):
💥دو روز به این منوال گذشت، خلاف انتظار من و پزشکان، مرگ اتفاق نمی افتاد، ناچار به بخش منتقل شدم، حالت عادی نداشتم، نیمه هوش بودم، همه چیز را به شکل توهم می دیدم. جراحی بدون بی هوشی هم کم از مرگ نبود، سه تا جراحی بدون بی هوشی انجام شده بود، سینه ام را شکافته و لوله ای را به آن وصل کردند و از استخوان سینه ام تکه برداری می کردند، در تمام این عملهای سخت، تنها با خواندن دعای فرج بود که درد را احساس نمی کردم یا خیلی کم احساس می کردم.
✨💫✨
هر سه شنبه به این ترتیب به آقا امام زمان علیه السلام متوسل می شدم، مدتی گذشت تا اینکه در تاریخ ۸۱/۱/۲۹ پزشکان جوابم کردند، دکترم گفت: تو تا ۱۸ روز دیگر بیشتر زنده نمی مانی، برو هر کاری که داری انجام بده.
هر چند همه تسلیم این امر شده بودند، اما هنوز امیدی در انتهای دلم سوسو می زد و مرا به جمکران به دوباره زنده کردن می خواند.
✨💫✨
من باید دو نوبت شیمی درمان می شدم، یک نوبت آن را انجام داده بودم که پایم هماتوم (خون مردگی زیر پوست) و از زانو به پایین چهار برابر حجم واقعی خود شد، قرار شد پایم را عمل کنند، شب از من و همسرم رضایت گرفتنو که فردا به اتاق عمل بروم. چون پلاکت خونم خیلی پایین بود، دکتر گفته بود: ۸۰ درصد احتمال مرگ وجود دارد. ساعت ۱۱/۵ شب مادرم تماس گرفت و گفت: تو خوب می شوی! دیشب خواب دیدم آقای بزرگواری کاغذی به من دادند و فرمودند: "این شفای پسرت است."
ادامه دارد....
@Manavi_2