👻👻😬👻😬😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻
👻😬👻😬
👻😬👻
👻😬
👻
ࢪمآن⇩
👋👀بچھمثبٺ👀👋
#به_قلم_بانو
#قسمت56
#سارینا
با دیدن معمور راهنمای رانندگی بی جون سمت ش رفتم با دیدنم سریع به سمتم اومدن و نشستم روی زمین.
دیگه رمقی برام نمونده بود.
سریع دستامو گرفتن و زنگ زدن اورژانس.
چشامو بستم و به سختی نفس می کشیدم.
درد داشت دیونه ام می کرد و برای منی که تا حالا خش روم نیوفتاده بود دیونه کننده بود.
احساس می کردم مرگ جلوی چشام داره می ره و میاد.
سوار امبولانس شدیم و دیگه چیزی نفهمیدم.
چشم که باز کردم توی بیمارستان بودم با لباس بیمارستانی نو!
پلکی زدم و به پلیس و پزشک چشم دوختم.
پزشک گفت:
- دخترم صدامو می شنوی؟
لب زدم:
- اره .
خداروشکری گفت و رو به پلیس گفت:
- فکر کنم بتونید باهاش حرف بزنید.
سروان جلو اومد و گفت:
- دختر خانوم یادته تو خیابون بودی اوردیمت؟
اره ای زمزمه کردم و گفت:
- کسی رو داری زنگ بزنیم؟
بی اختیار شماره سامیار رو دادم و گفتم:
- سامیاره سرگرد سامیار رادمهر.
چشاش گرد شد و سر تکون داد.
شاید فکر می کرد از این دخترای بی کس و کار خیابونی ام!
اما پشیمون شدم که شماره سامیار رو دادم! اون گفت من باری ام روی دوشش ولی اگر مامان اینطور منو می دید قطعا سکته می کرد پس امیر بهترین بود.
لب زدم:
- نه زنگ نزنید زنگ بزنید به این شماره امیر رادمهر.
دادم شماره رو زنگ زد.
به 20 دقیقه نکشیده در به شدت باز شد و اول سامیار بعد امیر اومدن داخل.
سامیار با سرعت سمت تخت ام اومد و دستمو گرفت و گفت:
- سارینا خوبی؟ چت شد؟کجا بودی همه جا رو دنبالت گشتم کل عمارت کیارش و زیر و رو کردم خواب و خوراک نزاشتی برم داشتی دق ام می دادی دختر.
و بغلم کرد.
ناله ای کردم از درد که سریع ولم کرد و گفت:
- چی شد چی شد غلط کردم چت شد.
پتو رو کنار زد و با دیدن بازوم چشاشو با درد بست.
امیر بغض کرده بود خم شد و بوسه ای به پیشونیم زد.
با بغض رو به سامیار گفتم:
- واسه چی اومدی خوشت میاد هی بار باشم روی دوشت؟
بهم خیره شد و چیزی نگفت.
با پوزخند گفتم:
- می دونی که اگه ولم نمی کردی بری الان این اوضاع م نبود دو تا تیر نخورده بودم با چنگ زخم مو نگرفته بودن با لگد به پهلوم نزده بودن از سقف اویزون ام نمی کردن! شاید اگه خودم خودمو نجات نمی دادم باید توی اون عمارت جنازه امو تحویل خانواده ام می دادی!
و با غم ادامه دادم:
- ولی اره تو چرا منو تحمل کنی و هی خودتو اسیر من کنی! الانم بهتره بری وقت تو به خاطر من هدر ندی ادای کسایی هم که نگرانن منن و در نیاری هر کی نگران من باشه خوب می دونم تو نیستی فقط ترسیدی چیزی م بشه حرف بقیه رو چی بدی حالا هم بهتره بری جناب سرگرد خودم تنهایی گلیمم و از اب بیرون کشیدم و می کشم!