🌷امین روزها وقتی از ادراه به من زنگ میزد و میپرسید چه میکنی اگر میگفتم کاری را دارم انجام میدهم،
میگفت: «نمیخواهد! بگذار کنار، وقتی آمدم با هم انجام میدهیم.»
🌷میگفتم: «چیزی نیست، مثلاً فقط چند تکه ظرف کوچک است»
میگفت: «خب همان را بگذار وقتی آمدم با هم میشوریم!»
مادرم همیشه به او میگفت: «با این بساطی که شما پیش میروید همسر شما حسابی تنبل میشود ها!😊»
امین جواب میداد:«نه حاج خانم! مگر زهرا کُلفَت من است. زهرا رئیس من است😍»
#شهید_امین_کریمی🕊
#عاشقانههایشهدا 💕
#روایت_عشق🌱
@Revayateeshg