#همسرشهید :
در خواب دیدم که یک نامه به من دادند.
نوشته بود:
آقای امین کریمی به عنوان محافظ درهای حرم حضرت زینب(س)منصوب شد .
پایین نامه هم امضای حضرت زینب سلام الله بود.
#شهید_امین_کریمی
#خاطراتشهدا
#روایت_عشق
⊱┈──╌♥️╌──┈⊰
@Revayateeshg
#شهید_امین_کریمی
#زندگینامهشهدا
#روایت_عشق
متولد اول فروردین 65 و اصالتاً مراغهای و ساکن تهران بود. دانشجوی بسیجی در رشته برق الکترونیک در دانشگاه آزاد اسلامی واحد یادگار امام (ره) بود که در حین انجام مأموریت مستشاری در 30 مهر ماه 94 در ایام تاسوعا و عاشورای حسینی در شهر حلب در سوریه به شهادت رسید. پیکر مطهر او در امامزاده چیذر تهران خاکسپاری شد.
شادی روح شهدا #صلوات
ٱللَّٰهُمَّصَلِّعَلَىٰمُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوَعَجِّلفَرَجَهُم🌱
@Revayateeshg
🌷امین روزها وقتی از ادراه به من زنگ میزد و میپرسید چه میکنی اگر میگفتم کاری را دارم انجام میدهم،
میگفت: «نمیخواهد! بگذار کنار، وقتی آمدم با هم انجام میدهیم.»
🌷میگفتم: «چیزی نیست، مثلاً فقط چند تکه ظرف کوچک است»
میگفت: «خب همان را بگذار وقتی آمدم با هم میشوریم!»
مادرم همیشه به او میگفت: «با این بساطی که شما پیش میروید همسر شما حسابی تنبل میشود ها!😊»
امین جواب میداد:«نه حاج خانم! مگر زهرا کُلفَت من است. زهرا رئیس من است😍»
#شهید_امین_کریمی🕊
#عاشقانههایشهدا 💕
#روایت_عشق🌱
@Revayateeshg
میخواست بره مأموریت…
گفت:راستی زهرا…
احتمالاً گوشیم اونجا آنتن نمیده…!”
داد زدم:
“تو واقعاً 15 روز میخوای بری و موبایلتم آنتن نمیده…؟!”
گفت:
“آره…اما خودم باهات تماس میگیرم…
نگران نباش…❤”
دلم شور میزد…
گفتم:
“انگار یه جای کار میلنگه امین…!
جاااان زهرا…💕
بگو کجا میخوای بری…؟"
گفت:
“اگه من الآن حرفی بزنم…
خب نمیذاری برم که…❤ “
دلم ریخت…
گفتم:
“نکنه میخوای بری سوریه…؟!”
گفت:
“ناراحت نشیا…آره میرم سوریه…”
بیهوش شدم…
شاید بیش از نیم ساعت…
امین با آب قند بالا سرم بود…❤
به هوش که اومدم…
تا کلمه سوریه یادم اومد…
دوباره حالم بد شد…
گفتم:"امین…واااقعا،داری میری…؟❤
بدون رضایت من…؟💕”
گفت:
“زهرا… بیا و با رضایت از زیر قرآن ردم کن…
حس التماس داشتم…
گفتم:
“امین تو میدونی که من چقدر بهت وابستهم…💕
تو میدونی که نفسم بنده به نفست…💕”
گفت:"آره میدونم…❤”
گفتم:
“پس چرا واسه رفتن اصرار میکنی…؟”
صداش آرومتر شده بود…
عاشقت هستم شدیدا دوستت دارم
دلبری هایت بماند بعد فتح سوریه
زهرا جان…
ما چطور ادعا کنیم مسلمون و شیعهایم…؟
مگه ما ادعای شیعه بودن نداریم…؟
شیعه که حد و مرز نمیشناسه…
اگه ما نریم و اونا بیان اینجا…
کی از مملکتمون دفاع میکنه…؟”
دو شب قبل اینکه حرفی از سوریه بزنه…
خوابی دیده بودم که…
نگرانیمو نسبت به مأموریتش دو چندان کرده بود…
خواب دیدم یه صدایی که چهره ش یادم نیست…
یه نامه واسم آورد که توش دقیقاً نوشته شده بود:
“جناب آقای امین کریمی…
فرزند الیاس کریمی…
به عنوان محافظ درهای حرم حضرت زینب (س) منصوب شده است…”
پایینشم امضا شده بود…❤️
#شهید_امین_کریمی
#عاشقانههایشهدا
@Revayateeshg
«شهید مدافع حرم امین کریمی »
🧡تاریخ تولد : ۱۳۶۵/۵/۱
💚اصالتا:مراغه
🧡محل سکونت : تهران
💚وضعیت تاهل : متاهل
🧡مدرک تحصیلی :لیسانس رشته برق
💚تاریخ شهادت :۱۳۹۴/۷/۳۰
🧡محل شهادت:سوریه
💚ارامگاه: گلزار شهدای چیذر تهران
#سالروز_شهادت
#روایت_عشق
#شهید_امین_کریمی
@Revayateeshg
🌷امین روزها وقتی از ادراه به من زنگ میزد و میپرسید چه میکنی اگر میگفتم کاری را دارم انجام میدهم،
میگفت: «نمیخواهد! بگذار کنار، وقتی آمدم با هم انجام میدهیم.»
🌷میگفتم: «چیزی نیست، مثلاً فقط چند تکه ظرف کوچک است»
میگفت: «خب همان را بگذار وقتی آمدم با هم میشوریم!»
مادرم همیشه به او میگفت: «با این بساطی که شما پیش میروید همسر شما حسابی تنبل میشود ها!😊»
امین جواب میداد:«نه حاج خانم! مگر زهرا کُلفَت من است. زهرا رئیس من است😍»
#شهید_امین_کریمی🕊
#عاشقانههایشهدا 💕
#روایت_عشق🌱
@Revayateeshg