من کسی را ندیدم اما صدای مهربانی شنیدم که گفت:او زائر ما بوده.من ضامن او هستم.او را به ما ببخشید.دوباره دقت کردم اما کسی را ندیدم.فقط صدا را دقیق شنیدم.بلافاصله دیدم فرشته مرگ احترام گذاشت و عقب رفت.بعد سراغ تخت چهارم رفت.خانمی روی آن تخت خوابیده بود کمی با او صحبت کرد و روح او را به راحتی از بدنش بیرون اورد.او زن مؤمنی بود.این را به سادگی می‌شد فهمید.خیلی خوشحال و راحت شده بود.آن خانم وقتی می‌خواست برود بالای سر من امد و خداحافظی کرد.همین‌طور که می‌رفت احساس کردم نوای حدیث کسا در بیمارستان پخش می‌شود.او به من گفت:سلام شما را به مادرم حضرت زهرا(سلام الله علیها)می‌رسانم.وقتی انها رفتند بلافاصله یکی از پرستار ها و بعد تیم پزشکی بالای سر ان خانم امدند و با ناامیدی گفتند:خانم موسوی از دست رفت.اما من پس از ۱۴روز بیماری و کما در روز شهادت امام رضا(علیه‌السلام)به سفاعت ایشان،به هوش امدم و لحظه به لحظه بهتر شدم.یکی دو روز بعد،مادرم به همراه تیم پزشکی بالای سرم امدند.برایشان از حضور فرشته مرگ بالای سر خودم گفتم‌و...اما هیچ‌کدام باور نمی‌کردند.برخی از انها منکر این قضیا بودند.من رو کردم به یکی از پزشکان و اسم و فامیلی او را دقیق گفتم.دکتر با تعجب گفت:من رو از کجا می‌شناسی؟ گفتم شما روز اول بالای سرم بودی.از مشهد برای کار دیگری امده بودی و شما را اوردند بالای سر من،درسته؟ بعد رو کردم به یکی پرستار ها گفتم:شما اصرار داشتی مرا برای اهدای عضو بفرستند؟با تعجب گفت:درسته من پیشنهاد کردم!بعد هم از مرگ خانم موسوی گفتم.اینکه ایشان سید بوده و علت مرگش چی‌بوده را توضیح دادم‌و...تیم پزشکی حسابی تعجب کرده بود.چون از زمانی که خانم موسوی بستری شد من بی‌هوش بودم.چند روز بعد،از بیمارستان مرخص شدم.وقتی به شهرمان رسیدیم،خبر دار شدم که شوهر خواهرم از بلندی افتاده و به کما رفته.مدتی بعد هم از دنیا رفته.یاد حرف محمد افتادم:شوهر خواهرت را به جای تو می‌اوریم.من زندگی مجددم را مدیون امام‌رضا(علیه‌السلام)بودم.در ان سفر زیبا چیز های دیگری هم دیدم که بسیار برایم جال بود.¹ ۱_ماجرای جوانی که سکته کرد و مرد ولی به شفاعت امام رضا(علیه‌السلام)برگشت.