🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه#صد_وچهلونه
صبح درحالی که کنار مهراد بودم چشمامو باز کردم
باحسرت به صورت غرق درخواب مهراد نگاه کردم...
لعنت به من که...!
خم شدم روی صورتش وازنزدیک به مژه های برگشته وبلندش نگاه کردم..
زمزمه کردم:
_کی دوباره تودلم نشستی ونفهمیدم!!
به حالت قبل برگشتم وبه تاج تخت تکیه دادم... به دیشب فکر کردم...
گردنمو لمس کردم وچشمامو از درد بستم..
هرچی که بود واسه من یه شروع تازه بود!!
مهراد توخواب تکونی خورد ودستشو روی جای خالیم کشید..
باحیرت درخالی که چشماش ازاخم زیاد گرد شده بود به من نگاه کرد..
مهراد_ کجا میخواستی بری؟
_به پتوم اشاره کردم وگفتم:
_کجا میتونم برم؟
باهمون اخم دستمو محکم کشید وکه افتادم روی تخت..
کش دار گفت:
_همینجا بمون من خوابم میاد..
چشمامو بستم وعطر تنشو بانفس های عمیق وارد ریه هام کردم..
حتی توی رویاهم فکرنمیکردم دوباره عاشقش بشم!
@Sekans_Eshgh#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥