عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وپنجاه‌وچهار غم دنیاتوی دلم بود.. صحرای بیچاره.. دلم هق هق میخ
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 تک خنده ای کرد و... مهراد_ حسودی میکنی دیوونه؟ _به کی حسودی کنم؟ مهراد_ خانومم اون فقط یه خدمتکاره! _ازش خوشم نمیاد! چرا یه خدمتکار مسن تر یا ساده نمیگیری؟ مهراد_ میفرستمش بره! دیگه چی؟ _خونه رو هم به همون شکلی که بود برمیگردونی! آهسته گفت؛ _دیگه چی؟ باحسرت آهی کشیدم و گفتم: _هیچی! مهراد_ حالا دیگه بدخلقی نکن.. بعد ناهار عذرشو میخوام.. توام لباس هاتو عوض کن بیا! ازم جداشد ورفت بیرون.. میخواستم بگم نرو اما غرورم بهم اجازه نداد! بی حوصله رفتم ازتوی کمد لباس های تیره مو برداشتم وروی تخت گذاشتم.. یه دوش ده دقیقه ای گرفتم وموهامو سشوار کشیدم.. خبری از مهراد نبود.. نمیدونم چرا این روزها خیلی روی مهراد حساسیت پیدا کردم وحتی به بالش زیر سرشم حسودی میکردم اما حتی اگه پای جونمم درمیون میوفتاد نمیخواستم از این موضوع مطلع بشه! یک ماهی میشه که زن وشوهر واقعی شدیم ومهرادم کم کم بچه رو فراموش کرده بود و تازه میخواستم وارد طعم آرامشو بچشم که خبرمرگ بابا داغونم کرد.. سشوارو همونطوری که روشن بود روی میز گذاشتم ویواشکی رفتم ببینم مهراد چیکارمیکنه! بادیدنش توی اتاقش که پشت میزکارش نشسته بود برگشتم توی اتاق! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥