عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #54 _پس میخوای باهام در بیوفتی هان؟؟ لبخند تمسخر آمیزی زدم گفتم
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 مهران ماشین رو تو یه خیابون پارک کرد و به طرف در نسبتا بزرگی حرکت کردیم با وارد شدن به سالن متعجب داشتم نگاه میکردم به طرف مهران چرخیدم و گفتم : _مهران عجب جاییه صیغه ما که الکی و به خاطر عملیات هست چرا اینقدر خرج کردن توی جای به این شیکی وقت گرفتن؟؟ مهران_نه بابا اینجا مثل ایران نیست ارزون ترین جا همین هست با چشم های از حدقه بیرون زده پشت سرشون رفتم و چیزی نگفتم با رسیدن به سالن ،آرشام به ترکی به دختره گفت؛ _سلام ،وقت قبلی داشتیم ..... از اونجایی که مامان ترک زبان بود برای همین هم من ،هم پرهام از زبان ترکی سردرمیاوردیم دختره ما رو راهنمایی کرد و وارد سالن بزرگی شدیم رفتیم تو جایگاه عروس داماد نشستیم... مهران هم روی صندلی که اونجا بود نشست یهو یه مرد میانسال با چهره مهربان وارد سالن شد سلام گرمی کرد گفت؛ _اول تبریک میگم بعد روی صندلی نشست و خطبه رو جاری کرد.... رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀