عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وهفتادوسه صحرا: داشتم گریه میکردم که صدای بنفشه باعث شد بترسم
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 درحالی که دست عمادو محکم گرفته بودم گفتم: _عماد التماست میکنم آروم باش.. پشیمونم نکن بهت زنگ زدم.. التماست میکنمممم! عماد_ پدرشو درمیارم.. تازنده به گورش نکنم ولش نمیکنم.. عماد گریه میکرد و بخاطر چشمام اونقدر عصبی بود که بااون حال خراب چشمایی که جز تاریکی چیزی نمیدید محار کردنش کارخیلی سختی بود.. صدامو بالا بردم وگفتم: _نمی بینی نمیتونم جلوتو بگیرم؟ نمی بینی ناتوان شدم درمقابل همه؟ واسه چی این کارهارو میکنی؟ واسه چی پشیمونم میکنی که بهت زنگ زدم؟ دست عماد توموهام نشست وقطره اشکشو روی صورتم حس کردم.. عماد_ نمیتونم قبول کنم اون مرتکیه چشمای قشنگتو ازت گرفته باشه.. چطور میتونم ساکت بمونم وقتی نور چشمای تنها عشق زندگیمو ازش گرفته.. _عماد موقته.. دکتر گفت کوتاه مدته وبه زودی خوب میشم.. اما.. اما نگفت مدت به چندسال میگن مدت کوتاه! عماد_چرا کتکت زد؟ چرا؟ شونه هاش لرزید.. کاشکی هیچوقت به عماد زنگ نمیزدم و هیچوقت وارد نقشه های کثیفم نمیکردمش.. _گریه نکن عماد.. من حالم خوبه.. آدما با امید زنده ان وتو داری منو از امیدوار بودن میندازی.. بجای این کارها منو ببر یه جای امن.. جایی که مهراد هیچوقت نتونه پیدام کنه.. عماد_ میبرمت..دیگه نمیذارم هیچوقت دست اون نامردبهت برسه.. هیچوقتتت! صدای تقه ی دراتاق باعث شد عماد خودشو ازم دور کنه ومن ازترس مهراد قالب تهی کنم.. صدای بنفشه که خبراز مرخص شدنم میداد دلمو آروم کرد.. بااسترس گفتم: _بریم دیگه.. الانه که مهراد پیداش بشه.. بنفشه لطفا بیا لباس هامو تنم کن.. ازاینکه نمیتونستم لباس هامو خودم انتخاب کنم وتنم کنم دلم گرفت.. اما الان جای گریه وزاری نبود.. وقت رفتن بود @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥